بازتاب داستانها و قصهها در مغز کودک؛ نگاهی به سیستم آینهای مغز و پیوند آن با کتابخوانی کودکان
علم عصبشناسی در دهه 1990 عرصه کشف بزرگی بود: «جیاکومو ریزولاتی»(Giacomo Rizzolatti)، عصبشناس ایتالیایی و همکارانش در «دانشگاه پارما» نشان دادند هنگامیکه میمونی حرکت میمون دیگر را میبیند، مجموعهای از سلولها یا یاختههای عصبی (نورونها) در مغز او فعّال میشود تا کار او را تقلید کند. یعنی وجود این سیستم عصبی موجب میشود تا میمون همزمان حرکتی را که میبیند، بتواند انجام دهد و سپس «شبیهسازی درونی» (simulation) کند.
عصبشناسان پس از مدّت کوتاهی متوجه وجود چنین سیستمی در مغز انسان شدند، و به وجود آن در قشر خاکستری مغز و در «ناحیه پرهفرونتال»(۱) پی بردند.
این نورونها هنگامی فعّال میشوند که فردی عمل حسی-حرکتی فرد دیگری را میبیند و دست به تکرار یا تقلید آن میزند. ازاینرو آنها را «نورونهای آینهای» (mirror neuron) نامیدند. این یاختههای عصبی (نورونها) مانند پُلی میان مغز انسانها عمل میکنند و روابط میان فردی، مانند رابطه میان کودک و مادر و پدر را تسهیل و کامل میکنند.
نورونهای آینهای، در موارد بسیاری مانند مشاهده، تقلید، آموزش و یادگیری، تربیت، برقراری پیوند یا رابطهٔ همسو (رزونانس) و امن کودک با پدر و مادر و بهطورکلی، روابط میان فردی کودک با دیگران، رشد زبان، همدلی کودک با دیگران و درک او از دیگری و خواندن ذهن دیگران (تئوری ذهن) و ... نقش پراهمیتی دارند.
فعّالیت گسترده و چندبُعدی نورونهای آینهای باعث شده تا برخی عصبشناسان واژهٔ ترکیبی «سامانه آینهای» یا «سیستم نورونهای آینهای» را برای توضیح این گستردگی بهکار ببرند. (۲)
وجود این سلولها برای یادگیری از راه دیدن و تقلید، ضروری هستند. تقلید گونهای توانایی شمرده میشود که در آن فرد کنشی را که میبیند، میتواند تکرار کند. اما یادگیری مشاهدهای، فرآیند یادگیری از راه دیدن یک رفتار است و یک مهارت حرکتی بشمار میآید. نوزاد تازه به دنیا آمده، در برابر تکان نوک زبان بیرون آمده مادر یا پدر، زبانش را حرکت میدهد. این کنشِ حسی-حرکتی، نمایانگر اهمیت تعاملات اجتماعی نیز است. نوزاد با واکنشِ هیجانی، در برابر احساسهای همدلانه با دیگران نیز قرار میگیرد. سازوکار توانایی تقلید، در خدمت آموزش، یادگیری و فرهنگ اجتماعی میتواند قرار گیرد.
بهطورکلی، تقلیدِ حرکات هدفمند، به رشد مهارتهای شناختی کودک میانجامد. شاید مهمترین نمونه، مهارتهای زبانی و تکلّم باشد که تا بسیار فراوان بر توانایی مشاهده، تکرار و تقلید استوار است. «ریتسولاتی و همکارانش به این نتیجه رسیدند که ناحیه بروکا (۳) - که عمدتاً هنگام صحبت کردن فعال است - در حین مشاهدهٔ یک عمل نیز فعال میشود.»(۴) نقص در عملکرد سیستم نورونهای آینهای به دو نوع اختلالِ «بیانی» و «دریافتی» میانجامد. اگر کودک در اختلال نوع نخست از بیان درست و کامل ناتوان است، در اختلال دوم، سخن دیگران را با دشواری درک و دریافت میکند.
همچنین سیستم نورونهای آینهای، در پیوند غیرکلامی مادر و پدر یا مراقبین کودک خردسال که هنوز توانایی تکلم ندارد، کارساز است. انجام دادن حرکتهای تکراری و همسو با عاطفهٔ کودک در این دوره و برقراری ارتباط چشمی و چهرهبهچهره با فرزندی که از گفتار برای برقراری ارتباط بهره نمیبرد، به پدید آمدن پیوند یا رزونانس امن و پایدار میان کودک و مادر و پدرش میانجامد. پیوندی که پیشنیاز رشد شناختی و گفتاری کودک در دورههای بعدی رشد او خواهد بود.
بخشی از آنچه را «ژان پیاژه» - از روانشناسان پیشین شناختگرا - با نام «روانشناسی رشد» مطرح کرده، با زبانِ شناختگرایی متأخر - یعنی عصبشناسی – میتوان واکاوی و توضیح داد:
پیاژه ویژگی اصلی نخستین مرحله رشد کودک، «مرحله حسی-حرکتی» را کشف «پایداری شیء» میداند. «پایداری شیء یعنی توانایی درک موجودیت یک شیء بهرغم غیرقابل رؤیت بودن آن»(۵) که با نمایان شدن توانایی تقلید پس از چهارماهگی همراه است.
همچنین پیاژه در دومین مرحله رشد کودک، «مرحله پیشعملیاتی»، از دو تا ششسالگی، عمل سمبلیک را توضیح میدهد. «بدین معنا که کودک میتواند دنیای بیرون را به کمک سمبلها یا نمادها برای خود مجسم کند. نمادها بهجای اشیاء و اشخاص مینشینند و اجازه میدهند تا آنها در زمان و فضایی دیگر مطرح شوند.» (۶) سخن گفتن کودک در این دوره از رشد او آغاز میشود، زیرا زبان، خود گونهای نماد است. همچنین بازی کودک به شکل «تقلید تأخیری» و «بازی نمادین» پدیدار میشود. «در تقلید تأخیری، کودک میتواند یک موقعیت واقعی را در غیاب الگو تقلید کند»(۷) «در تقلید تأخیری، اغلب میتوان کاربرد بازی نمادین را مشاهده کرد. مثلاً کودک میتواند آشپزی مادر خود را با استفاده از چوب کوچکی بهعنوان قاشق و شمردن موادی که باید در غذا بریزد، تقلید کند.»(۸)
بنابراین، «بازیهای وانمودیِ» کودکان به آن دسته از بازیها گفته میشود که کودک در جهان خیالی خودش به نقشآفرینی در آن میپردازد. کودکان در این بازیها، در نقشهای بزرگسالانه همچون پزشک، آموزگار و دیگر شخصیتهای آشنا فرو میروند. کودکان از حدود دوسالگی بازیهای وانمودی را آغاز میکنند. این آغاز نشانگر گذار کودک است از مرحله خودمحوری اوّلیه و تمرکز بر خود، بهسوی توجه بر محیط و افراد پیرامونش. نقشآفرینی کودک در نقشهای وانمودی، نیازمند گفتار است. ازاینرو بازیهای وانمودی در رشد زبانی کودکان اهمیت دارند. شاید گویاترین نمونه دراینباره، بلندخوانی کتاب باشد. بیشتر بلندخوانان و مادر و پدرهایی که برای کودک دوساله کتابخوانی میکنند، با بازی وانمودی کودک پس از بلندخوانی کتاب روبهرو میشوند. برای نمونه، کودک میکوشد برای عروسک خود کتابخوانی کند و در این بازی وانمودی کوشش میکند تا لحن، آوا و حتی واژگان فرد بلندخوان را تقلید کند.
در همه این موارد، به نقش نورونهای آینهای مغز و پردازشهای آن در زمینهٔ تقلید، حرکت، رشد زبانی و تصویرسازی ذهنی میتوان استناد کرد.
مشاهده در معنای دقیق آن، تنها یک واکنش بیهدف نیست، بلکه پایه یادگیری شمرده میشود. ازاینرو نتایج دوگانهای در پی میتواند داشته باشد: هم در راستای رشد و بالندگی بهکار رود، و هم به اکتساب رفتارهای نامناسب بیانجامد. بنابراین با شناخت بهتر سیستم نورونهای آینهای، در برنامههای آموزشی و پرورشی از روش مشاهده و تکرار میتوان سود برد و از پدیداری و گسترش رفتارهای نامناسب کاست.
در سیستم نورونهای آینهای، دو عنصر «تکرار» و «قصد» نقش بنیادی دارند. این سلولها در برابر یک حرکت تصادفی، فعّال نمیشوند. حرکت بدون هدفِ دست مادر یا پدر، به حرکت دست کودک نمیانجامد، امّا حرکت چندبار دست برای برداشتن یک شیء، یا برای بازی با کودک، نورونهای آینهای مغز او را فعّال میسازد.
بهاینعلت توجه مادر و پدر به این موضوع مهم است که رفتار آنان، سازنده الگوی ارتباطیشان با کودک است. الگویی که نقشی کارآمد در زندگی آینده فرزندشان خواهد داشت. تکرار رفتاری پیاپی و منظم که با کودک همسویی عاطفی داشته باشد، باعث میشود تا کودک، نقشهٔ توالی آنها را در ذهنش پایدار کند. این نقشهٔ منظم و پایدار، به انسجام مغزی کودک و درنتیجه پیشرفت رشد ذهنی و شناختی او میشود. اما برعکس، اگر مادر و پدر یا مراقبین کودک، رفتاری تصادفی و گیجکننده در برابر کودک داشته باشند، ذهن کودک نقشههایی درهمریخته خواهد ساخت. این نقشههای درهمریخته، به درهمریختگی و نبود انسجام مغزی کودک و اختلال در رشد شناختی او خواهد انجامید.
عصبشناسان برای سلولهای آینهای کارکرد شناختی دیگری نیز قائل هستند. بر پایه این کارکرد، ذهن یک فرد به کمک نورونهای آینهای حالتهای ذهنی، ذهن دیگری را در درون خود میتواند بیافریند. درک حالتهای ذهنی متقابل، بنیاد مفهومی است که به «همدلی» میانجامد. همدلی زیربنای تعاملات اجتماعی است.
هنگامیکه با عواطف دیگران روبهرو میشویم، به یاری نورونهای آینهای و ناآگاهانه و خودبهخود، آن عواطف را به درون خود انتقال میدهیم.
«اگر مغز ما قادر به شناسایی بُعد هیجانی-عاطفی اتفاقات مختلف درک شده، به خاطر آورده شده یا تصور شده نبود، به جرأت میتوان گفت که ما حتی قادر نبودیم با پیشِپا افتادهترین وقایع روزمره زندگی خود روبرو شویم و رفتار مناسبی داشته باشیم.»(۹) این نکته خط آغاز توجه مادران، پدران و مراقبین کودکان برای برقراری ارتباط با آنان میتواند باشد، اما پایان کار نیست. گام بعدی، درک دیگری است، زیرا پدر یا مادری که با کودک خود همسویی عاطفی میتواند داشته باشد، حالتهای درونی او را درک میکند. بنابراین همسویی عاطفی، سرآغازی برای رسیدن به فرجامی مانند درک دیگران، همدلی و تعامل اجتماعی است. این درک یا همدلی به خودشناسی کودک میانجامد، زیرا کودک خودش را در آینهٔ رفتار مادر، پدر و دیگران میشناسد.
در نبود یا کمبود کارکرد سیستم نورونهای آینهای، شاید سنجش میان خود و دیگری از میان برود و یکی از تواناییهای شناختی، یعنی درک دیگران همچون موجودی با گرایشها و باورها، درهمریخته شود. بنابراین، کودکان در پرتو همدلی افزون بر شناخت خود، قصد و نیت اعمال دیگران را نیز میتوانند بشناسند، توان پیشبینی خود را افزایش دهند و دارای توانایی تعامل و شناخت اجتماعی شوند.
کارکرد نورونهای آینهای به رشد شناخت اجتماعی میانجامد، زیرا این نورونها به «قصد» یعنی «نیت» انجام دادن عمل حساس هستند. کودکان به یاری این شناخت دربارهٔ یک فعالیت، به دو پرسش، میتوانند پاسخ دهند: نخست، «چه» بودنِ آن فعالیت (مانند در دست گرفتن لیوان) و دوم، «چرایی» آن فعالیت (مانند نوشیدن آب).
اما چنانچه این سیستم ناقص باشد، از پاسخگویی به پرسش دوم ناتوان خواهند بود؛ مانند آنچه در کودکان «اوتیسمی» دیده میشود. درهمریختگی سیستم نورونهای آینهای در این گروه از کودکان که به دلیل نازک بودن قشر خاکستری مغز رخ میدهد، ارتباط آنان با دیگری را مختل میکند و توانایی خوانش گرایشها و خواستهها و سخن دیگران و در یککلام، توانایی شناخت مناسبات و الزامات اجتماعی را از آنها میستاند. در عصبشناسی از این فرضیه با نام «آینه شکسته» یاد میشود.(۱۰)
مفهوم همدلی همچون درک دیگری، سنگِ بنای فرهنگی میتواند باشد که خاستگاه اولیه آن مناسبات درونخانوادگی و روابط میان فردی در دوره کودکی است. کودکان نه از راه توصیه و نصیحت، که از راه زندگی کردن با مادر و پدر، به ارزشها و ضدارزشها پی میبرند. پرورش حس همدلی و تعامل اجتماعی در کودکان، بیش از هر چیز، به چگونگی ارتباط مادر و پدر با آنها وابسته است. پدران و مادران به کمک تعاملهایی مانند بازی، کتابخوانی، قصهگویی، گفتوگو با کودکان دربارهٔ احساسها و تأثیر آنها روی رفتار، نقش فعّالی در تکامل قدرت، درک درونی کودک از خود و همچنین از دیگران، انجام میدهند.
یک ویژگی بنیادی در نورونهای آینهای، این سیستم مغزی را بیشازپیش با موضوع خواندن ادبیات داستانی و شنیدن قصهها از سوی کودکان پیوند میدهد. برپایه این ویژگی، فعّال شدن نورونهای آینهای تنها در گرو دیدن پدیدهای عینی نیست. با بودن نورونهای آینهای «مغز ما قادر میشود بلافاصله آنچه را میبینیم یا احساس میکنیم، یا دیگران را در حال انجام آن تصور میکنیم، بفهمیم.»(۱۱) یعنی«فقط دیدن، عمل دیگری نیست که منطقه نورونهای آینهای را به فعالیت وامیدارد، بلکه در غیبت عینی هر فعالیتی هم، تنها با تجسم و تخیل دربارهٔ آن فعالیت، همان منطقه از مغز شروع به فعالیت میکند و نقشهٔ فعالیت مغزی انسان در هنگام ایماژیناسیون (تصویرسازی ذهنی) همان عمل، هیچگونه تفاوتی با خود انجام عمل ندارد، یعنی نورونهای آینهای مغز جایی است که خیال با واقعیت همپوشی پیدا میکند.»(۱۲) این بدان معنا است که نورونهای آینهای در نقشهبرداری از حرکت دیگران در مغز - بدون اجرای جسمانی واقعی حرکت - نیز نقشآفرین هستند. این ویژگی در چگونگی و کیفیت پردازش داستانها و قصهها در مغز کودکان اهمیت ویژهای دارند:
داستانها و قصهها یکی از عرصههای تخیل و تصویرسازیها و تصور «دیگری» در نزد کودکان است. اگر نورونهای آینهای با تصور رفتارهایی همراه با قصد و نیت نیز فعّال میشوند، بنابراین خواندن داستان و قصه برای کودک را همچون یک بررسی موردی در نقشآفرینی سامانه آینهای مغز میتوان مطرح کرد. اگرچه داستانها تنها بُرشهایی از زندگی هستند نه خود زندگی، و به این دلیل جانشین زندگی واقعی نمیتوانند بشوند، یک منبع سرشار برای تخیلورزی و تجربهاندوزی کودک هستند. چنانکه زندگی کودک را پُربارتر و شیرینتر میتوانند بکنند. تصویرسازی به مفهوم همانندسازی، آفرینش یا بازآفرینی تجربهای ادراکی در ذهن است. از آنجا که شخصیتهای داستانی و قهرمانهای قصهها کنشهایی همراه با قصد و نیت دارند، موضوعهای مناسبی برای تصویرسازی ذهنی کودکان هستند. آنها متنوعاند؛ برای نمونه از خاستگاههای متفاوت اجتماعی برخاستهاند و مانند هم فکر نمیکنند و رفتار همسانی ندارند. درک چرایی کنش و اندیشهٔ این شخصیتها و قهرمانهای داستانی از سوی کودک، توان همدلی و درک دیگران را در او افزایش میدهد.
همچنین داستان و قصه، غیرمستقیم و با پرورش دو عنصر دخیل در رشد ذهن، یعنی «زبان» و «تفکر انتزاعی»، به گسترش دید کودک میانجامد. برای نمونه هنگامیکه کودک داستانی را میخواند و یا داستانی برای او خوانده میشود، او از کنشهای عملی و ذهنی شخصیتهای داستان تصویرهای ذهنی میسازد. این تصویرهای ذهنی همچون دیدن هستند. درک محتوای ذهنی شخصیت و دیدن کنشهای او به کمک تصویرهای ذهنیِ مخاطب کودک، موجب همدلی او باشخصیت داستان میشود. در این فرایند، سامانه آینهای مغز، نقشآفرین است؛ یعنی هنگامیکه کودک درباره یک موقعیت داستانی انتزاعی میاندیشد، سیستم نورونهای آینهای در مغز او فعّال میشود.
مادران و پدران، مراقبین و مربیان داستان را با بحث دربارهٔ اینکه شخصیتهای داستان در آن لحظه چه احساس یا اندیشهای دارند؟ میتوانند موشکافی کنند.
اینگونه بحثها کمک میکند تا تصورات همدلانه کودکان پرورش یابند. اما افزون بر این، در کنار این درک همدلانه، واژگانی فراهم میشود تا از جهان درونی و ذهنی خود و دیگران در قالب واژههای روشن و روان، بتوانند سخن بگویند:
«شبیهسازی مجازی و خیالی و تصور عین بدون حضور آن، در طرحوارههای حاصل از تجربههای گذشتهٔ تن و مغز، مقدمه خوبی برای ایجاد زبان و جایگزینی واحدهای صوتی و ترکیبات آنها به اَشکال معادل دریافت و درک مستقیم آنها است.»(۱۳) و «فراگیری زبان، با رشد توانایی تصویرسازی آگاهانهٔ حرکتی و کنترل حرکتی، میتواند بهشدت تسهیلسازی شود.»(۱۴)
گفتوگوهایی ازایندست دربارهٔ موضوع و شخصیتهای داستانها، افزون بر رشد زبانی، به رشد و رواج فرهنگ همدلی و درک دیگران و گذر از «من و تو» و رسیدن به «ما» در درون خانواده میانجامد، بیآنکه هویت فردی کودک در هویت جمعی خانواده از میان برود و کمرنگ شود. اما بیگمان چنین فرهنگی به چهار دیواری خانه و خانواده محدود نمیماند و به پهنه گستردهتری مانند اجتماع گسترش مییابد.
پانوشتها و منابع
۱. «پرهفرونتال» (prefrontal) بخشی از قشر مغز است که در جلو لوب پیشانی مغز قرار دارد. تنظیم اعمال برپایه هدفهای درونی یا «عملکرد اجرایی» از فعالیتهای اصلی این بخش از مغز است. عملکرد اجرایی شامل مواردی همچون بازشناسی خوب از بد، همانندیها و تفاوتها، پیشبینی پیامدها و نتایج فعالیتها و رفتارهای اجتماعی و مانند آن میشود.
۲. این تعبیر در کتاب «آینهها در مغز» بهکار رفته است.
ریتسولاتی، جاکومور و زینگالیا، کورادو، «آینهها در مغز؛ چگونه ذهن ما در اعمال، هیجانات و عواطف دیگران شریک میشود؟» ترجمه دکتر عبدالرحمان نجل رحیم و زهرا مرادی. تهران: نشر مرکز، چاپ دوم ۱۳۹۸.
۳. «ناحیه بروکا» (Broca) در لوب پیشانی مغز قرار دارد که در فرایند گفتار و پردازش نحوی زبان دخالت دارد.
۴. یارمند، هانیه و عشایری، حسن: «مقایسه تأثیر القای موسیقی و تقلید حرکات قصدمند بر افزایش میانگین تعداد فعل در جمله در کودکان اُتیستیک»، دوماهنامه «جستارهای زبانی»، آذر و دی ۱۳۹۵، صفحه ۲۷۲.
۵. وندر زندن، جیمز، «روانشناسی رشد» (۱) و (۲)، ترجمه دکتر حمزه گنجی. تهران: نشر ساوالان، چاپ دوازدهم، مهر ۱۳۹۳، صفحه ۹۳.
۶. منبع پیشین.
۷. منبع پیشین.
۸. همان منبع، صفحه ۹۴.
۹. آینهها در مغز، صفحه ۲۰۰.
۱۰. رستمی، رضا و حافظی، الهه، «مروری بر نقش نورونهای آینهای در اختلالات تحوّلی (اوتیسم)»، فصلنامه «رویش روانشناسی»، سال ششم، شماره ۲، تابستان ۱۳۹۶.
۱۱. آینهها در مغز، صفحه ۲۱۶.
۱۲. نجل رحیم، عبدالرحمان، «من در آیینه دیگری». این مقاله نخستینبار در صدوپنجاهمین جلسه سمینارهای نوروساینس (عصبپژوهی) در دوم خرداد ۱۳۸۴ ارائه شد.
۱۳. منبع پیشین.
۱۴. ادلمن، جرالد، «زبان و آگاهی» ترجمه رضا نیلیپور. تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، ۱۳۹۵، صفحه ۱۳۳.