تبیین و ترسیم تفکری بینا برای کودکان نابینا - بخش نخست
چکیده
تفکر قوهای از استعدادهای ذاتی بشر است که به وی توانایی میدهد پیرامون مسائل گوناگون بیندیشد و با یاری آن، حقایق را تا حدودی که برایش مقدور است کشف کند. فرد متفکر میتواند، دربارهی هر موضوعی، منطقی بیندیشد و بینایی درونی را چراغ هدایت خویش قرار دهد. بنابراین ضرورت تفکر برای بینایی بخشیدن به انسانها امری مشهود است و تفکر برای کودکان نابینا فرایندی بیناست که به سوی دستیابی به دنیایی شفافتر و روشنتر و شناخت بهتر، دقیق تر، و عقلانی تر تعریف شدنی است.
هدف از نگارش مقالهی حاضر تقویت تصویرسازی ذهنی، تحقق پرورش تفکر، و رسیدن به فرایند تأمل محوری در کودکان نابیناست که برای دستیابی به آن اجرای برنامهی فلسفه برای کودکان در مدارس نابینایان مدنظر است. این برنامه طرحی برای آموزشی درست اندیشیدن، استدلال کردن، و مهارت تفکر به کودکان است و شامل چند عنصر اساسی (حلقهی کندوکاو، کتابهای درستی داستانی، و معلمان تغییر نقش داده) است. در این رویکرد، نیازی به تعریف برنامهٔ فلسفی جدیدی نیست، بلکه اجرای آن نیازمند تغییراتی متناسب با ویژگیهای خاص این کودکان است.
مقدمه تفکری بینا برای کودکان نابینا
همهی انسانهایی که قابلیت رشد طبیعی را دارند استعداد و توانایی تفکر را هم دارند. هرچند این ظرفیتها در بین افراد مختلف (و شاید در درون هر فرد) بسیار متفاوت است، ولی این افکار را میتوان (با چشم درون) تجسم کرد و دید. افکار (زمانی که ابراز شوند) میتوانند مشاهده شوند و با سایر تفکرها سهیم شوند.
تفکر و ابعاد مربوط به آن فرایندی بیناست، نه از آن جهت که مختص به افراد بینا قابل تعریف باشد، بلکه فکر کردن فرایندی بیناست که با واکاوی و منتج از «دو فرایند سادهی ادامه دهید و ارتباط دهید از مغز ناشی میشود». تفکر بینا در نتیجهی آگاهی و بصیرت به وجود میآید، تفکری واضح و روشن که همهٔ عوامل مرتبط با مسئله را، حتی آنچه در پس یک مسئله قرار دارد و به ظاهر ارتباطی با آن ندارد، برای فرد آشکار میکند. تفکر بینا به فرد کمک میکند از زوایای مختلف به بررسی موضوع پردازد و به دلایلی وسیع تر راجع به آن موضوع دست یابد. کودکی که از تفکر بینا برخوردار است، آموخته چگونه از ظاهر مسائل و چیزهایی که میبیند بگذرد و به کنه آنها برسد. در واقع تفکر بینا گذری است از تفکر سطحی به سوی تفکری عمیق.
هر فردی با تواناییهای هوشی طبیعی قادر به تفکر است. یعنی همهی افراد توانایی فکر کردن را دارند، اما نکتهی مهم آن است که این توانایی بالقوه است و نیازمند شکوفایی و به فعالیت رسیدن است. در مورد توانایی، این سؤال مطرح است که «آیا فرد توان انجام دادن کاری را دارد؟» در حالی که در سبکها این سؤال مطرح است «فرد چگونه کاری را انجام میدهد؟» بنابراین، تفکر وجود دارد ولی مهم سبک مد نظر و در بیان راه و روش رسیدن به آن مدنظر است.
سبکهای تفکر (thinking Style)، از جمله متغیرهای مربوط به تفاوتهای فردی است، که میتواند تحت تأثیر توانمندیهای دیداری قرار گیرد. افراد از طریق تجاربشان یاد میگیرند و روشهای زیادی نیز وجود دارد که از طریق آنها واقعیتهای یادگرفته شده شرح داده میشود و نیز روشهای زیادی برای درک و تفکر آن وجود دارد. برای مثال بعضی از افراد واقعیتها را از راه نقاشی کردن، بهتر یاد میگیرند، در صورتی که افراد دیگر از طریق جستوجو کردن سازهها و الگوها یا خلاصه کردن و به کاربردن آنها یاد میگیرند. این بدین معناست که افراد ممکن است از روشهای مختلفی برای یادگیری استفاده کنند که سبک تفکر نامیده میشود.
تفکر یاددادن چگونه فکر کردن و چگونه زیستن به جای آموزش صرف است. در جهان پیچیدهی امروز که هر روز با چالشیهایی مواجه است، تصور بر این است که نظام آموزش و پرورش باید، در جهت تربیت افراد آگاه و متفکر و مستدل، گامهای اساسی بردارد. در سالهای اخیر اقبال زیادی به سمت پرورش مهارتهای تفکر و بالابردن سطح استدلال و خلاقیت فکری در نظام آموزش و پرورش جهان صورت گرفته است که یکی از آن برنامهها، که مورد توجه و بازنگری است، برنامهی فلسفه برای کودکان (philosophy for children) است.
این برنامه در صدد است که شاگردان با استفاده از شیوهٔ تفکر فلسفی صاحب ذهنی فلسفی شوند و بتوانند با نگاهی جامع و کلنگر و به طور مستدل و منطقی به تجزیه و تحلیل امور بپردازند و به حل مسائل روزمرهٔ زندگی نائل شوند. برنامهی فلسفه برای کودکان روشی برای پرورش قوهٔ تفکر درست اندیشیدن است.
برنامهی فلسفه برای کودکان با تلاشهای متیو لیپمن (M. Lipman) و دستیاران وی در دانشگاه مانتکار ایالت نیوجرسی شکل گرفت. این برنامه بر آن است که تعلیم و تربیت را از رویکرد حافظه مداری به سوی تأمل محوری سوق دهد.
این برنامه کودکان زا در همهی مباحث کلاسی در زمینهی موضوعات فلسفی مشارکت میدهد. هدف این برنامه بهبود تفکر کودکان از طریق معرفی بسیاری از سؤالات بزرگ به آنها و توانا ساختن آنها به بررسی چنین سوالاتی است. این برنامه معلمان و کودکان را به تفکر عمیق تر روی ایدههایی که در پس کار مدرسهای آنان قرار دارد تشویق میکند. این اقدام عمدتاً در اجتماع پژوهشی کلاس درسی ضرورت میگیرد. در این برنامه کودکان عمیقاً روی تفکر خود و مهارتهای مورد استفادهٔ خود تمرکز خواهند کرد و سپس آنها را هنگامی که در حال بررسی و تقویت ایدههای خود و دیگران در پاسخ به معماهای فلسفیاند بهبود خواهند بخشید.
بنابراین پرورش تفکر نیاز به آموزش دارد. کودکان در هر لحظه مشغول یادگیریاند. هرچه محیط پیرامون کودک از نظر آموزشی غنی تر باشد کودک بهتر میآموزد و تفکر ورزی در وجود وی رشد مییابد. یادگیری کودکان در ابتدا از طریق حواس پنج گانه صورت میگیرد. کودکان بسیاری از اطلاعات را از طریق حواس دریافت میکنند.
دریافتهای حسی در ابتدا در آموزش و یادگیری دارای اهمیت خاصی است. آنچه کودک میبیند، میشنود، لمس میکند، میبوید، و میچشد همه تجربیات یادگیری را برای او فراهم میآورد. حال اگر کودکی از یکی از این حواس محروم باشد، چه اتفاقی میافتد؟ آیا از همهٔ تجارب یادگیری مربوط به آن حس غایب، محروم میماند؟ آیا راهی برای آموزش او نیست؟ از آنجا که انسان تلاش میکند کمبودهای حسی خود را جبران کند، راهی برای فقدان آن نیز پیدا میکند. در این شرایط حسهای دیگر بیشتر تقویت میشوند و سعی میکنند فقدان حس دیگر را تا حد زیادی جبران کنند.
مثلاً، برای کودکان نابینا، از طریق حواس شنوایی و لامسه، سعی میشود کمبود حس بینایی جبران شود. نتایج بررسی در پژوهش نوربخش (۱۳۷۵) نشان میدهد که انگیزهی جبران نقیصهی بینایی با خلاقیت ذهنی و تلاش دانش آموزان برای جایگزینی آن جبران شدنی است.
بنابراین در فرایند آموزش باید به اصل توجه به ویژگیهای عمومی رشد و تفاوتهای فردی کودکان توجه کرد. این اصلی ما را ملزم میکند در آموزش هریک از کودکان، با روشی متناسب با تواناییها و استعدادهای وی، فرایند آموزشی برنامه ریزی شود. در این میان کودکان آسیب دیده که به منزلهٔ کودکان استثنایی شناسایی میشوند، از این قاعده مستثنی نخواهند شد.
کودکان نابینا از لحاظ آموزشی در محیطهای محدود و بستهای قرار دارند، که با توجه به فقدان حس بیناییشان، تجربیات یادگیری که از طریق حواس دیگر برای آنان باید فراهم آید تا کمبود حس بینایی آنان در شناخت محیط پیرامون جبران شود، اتفاق نمیافتد. برنامهی فلسفه برای کودکان به کودکان نابینا کمک میکند محیط غنی تری از لحاظ آموزشی برای آنان فراهم آید تا آنچه را تا به حال ندیدهاند و لمس نکردهاند در ذهن تصویرسازی کنند، فکر کنند، نتیجه بگیرند، متفکر شوند، و بینایی تفکر را در ادامهی مسیر در زندگی خویش تجربه کنند.
در افراد نابینا نیز تصویرسازی دیداری و حرکتی وجود دارد، اما آنها در تصویرسازی دیداری از افراد عادی عملکرد ضعیف تری دارند. «نابینایان برای انجام دادن بسیاری از فعالیتها، اعمال حرکتی، اجتماعی، عاطفی، و اکتسابات آموزشگاهی (یادگیری) نیاز به تصویر ذهنی (imagemental) دارند» ولی طبق پژوهش نوربخشی (۱۳۷۶) در شکل گیری تجسم فضایی، تفاوتهای معناداری در کودکان بینا و نابینا مشاهده نشده است.
تصویرسازی ذهنی (ScinSorve compensation theory) متمرکز کردن انرژی فکر روی موضوعی ویژه با هدفی خاص است و نیازمند استفاده از همهٔ حواس برای خلق یا بازآفرینی تجربه ای در ذهن و دیدن چنین تصویری با چشم ذهن است.
طبق مطالعات انجام شده شر این رابطه، دکارت این باور بود که اصول مشخص کنندهٔ «تصویرسازی ذهنی» فطری و قابل دسترس هر عضو حسی است و بنابر نظریهی برکلی (Berkeley)، کودکان نابینا و بینا دارای قدرت تجسم سازی ذهنی یکسان، اما با مبانی حسی متفاوتیاند. این رابطه روی آورد فرنالد (Fernald) بر آن است که شنوایی حس اساسی تصویرسازی ذهنی تفکر مدار تصویرسازی ذهنی در خدمت و در جهت حل مسئله است. وی معتقد است در تصویرسازی ذهنی حتی در نابینایان تفکر مقدم بر زبان است. با توجه به نکات ذکر شده، روی آوردی از هال (Hall) مد نظر است که معتقد است کاربرد «تصویرسازی شنیداری» (auditory imagery) از سن نه سالگی به بعد چشمگیرتر است.
در عصر حاضر تلاشهای بسیاری به منظور دگرگون کردن روشهای آموزشی نابینایان صورت گرفته است. از جملهی این تلاشها پژوهش نیلسن، محقق آمریکایی، دربارهٔ «یادگیری فعال» (active learning) نابینایان است. نیلسن این باور است که روشهای گذشته، که تنها به راهنمایی و هدایت کودکان از طریق گرفتن دستانشان انجام میشده و یا تنها بر گوش کردن تکیه داشته است. در موارد بسیاری با شکست مواجه شده و نه تنها باعث رشد و ترقی کودک نشده، بلکه در مواردی نیز به مانع رشد و عاملی برای تأخیر رشد نیز مبدل شده است.
رویکرد نیلسن فلسفهی یادگیری فعال است که بیان میکند اگر به کودک فرصتی برای اکتشاف و آزمایش داده شود. او میتواند مهارتهای اساسی را یاد بگیرد». وی تأکید بسیار بر این موضوع دارد که:
یادگیری باید مرحله به مرحله انجام پذیرد و تدریس در آخرین مرحله صورت گیرد. آگاهی از تواناییهای کودک بسیار مهم است، زیرا باعث میشود فعالیتهایی را برای کودک تعیین کرد که توان انجام دادن آنها را داشته باشد و همچنین اهدافی را در نظر گرفت که تحقق پذیر باشند.
با توجه به نظریات و تلویحات بیان شده، اهمیت تقویت تصویرسازی شنیداری و ذهنی نابینایان در این مقاله مد نظر است. فعال کردن چشم ذهن خواهد توانست تفکری بینا و مسیری روشن را برای کودکان نابینا به ارمغان آورد. بنابراین، وجود برنامهی فلسفه برای کودکان برای افزایش آگاهیهای کودکان نابینا و غنی کردن گنجینهی اطلاعاتی تصویرسازی آنان از طریق حس شنوایی لازم الاجراست.
رابین و همکاران بیان کردهاند درسهایی که فقط از طریق صدا و فقط با تکیه بر شنوایی نابینایان، عرضه میشود در یادگیری آنان نقش سازندهای دارد. و در مجموع یافتههای پژوهشی بشر پور و نریمانی (۱۳۸۶) نشان داده است که افراد نابینا در مقایسه با افراد بینا در تکالیفی که مستلزم مهارتهای گوش دادن و تمرکز توجهاند و به مهارتهای اکتسابی بیشتری نیاز دارند توانایی زیادی نشان میدهند.
هدف پژوهشی حاضر اجرای برنامهی فلسفه برای کودکان نابینا در افزایش تفکری بینا برای آنان است، جهت بررسی این موضوع از روش توصیفی - تحلیلی استفاده و مطالعات و تحقیقات نظری انجام شده دربارهٔ نابینایان و برنامهی فلسفه برای کودکان تجزیه و تحلیل شد.
مقالهی تفکری بینا برای کودکان نابینا در پی پاسخ گویی به سؤالات زیر است:
۱. آیا فرایند تفکر بینا برای کودکان نابینا تحقق پذیر است؟
۲. آیا فقدان حسن بینایی در تحقق اهداف برنامهی فلسفه برای گودکان تأثیرگذار است
۳. شکل اجرای این برنامه برای کودکان نابینا به چه صورت است؟
۲. روش پژوهش
به منظور بررسی اهداف پژوهش حاضر، از روش توصیفی - تحلیلی استفاده شده است. بدین ترتیب که با مراجعه به مطالعات و پژوهشهای انجام شده دربارهی توانمندیها و کمبودهای نابینایان سعی برآن شدکه ابتدا تصویری روشن و جامع از ویژگیهای روان شناختی، اجتماعی، عاطفی، و جسمانی این کودکان به دست آید. سپس با بهرهگیری از نظر اندیشمندان بزرگ عرصهی تربیتی دربارهی برنامهٔ فلسفه برای کودکان، از طریق مطالعهی آثار آنان و مکاتبات الکترونیکی، امکان، اهمیت، و شرایط اجرای این برنامه برای کودکان نابینا بررسی و تحلیل شود.
تحلیل روشی است که مانع خطاهای فکری میشود؛ و مسیر را برای رسیدن به هدف روشنایی میبخشد. هدف این پژوهشی از تعریف «تفکر بینا برای کودکان نابینا» رسیدن به برنامهی «فلسفه برای کودکان نابینا» است، که نیازمند تحلیل «تفکر بینا»، «محدودیتهای روان شناختی نابینایان»، و «فلسفه برای کودکان» است. تا در پیامد آن برنامهی فلسفه برای کودکان نابینا، به منزلهی راهی برای تبیین و تقویت تفکر بینا، برای آنان ترسیم شود.
ادامه دارد...