برای بچهها بهجای تبلت بیلچه بخرید
«یادگیری شخصی» شیوهای از آموزش است که این روزها بین طرفداران تکنولوژی محبوبیت زیادی دارد. آنها میگویند برای بچهها رایانهای شخصی تهیه کنید و رهایشان کنید در اینترنت تا هر چه خودشان میخواهند و هر طور که خودشان دوست دارند بیاموزند. اما پشت این شیوه آموزش خطای فلسفی بزرگی نهفته است: اینکه همهچیز را میشود با چشم آموخت. در حالی که مرلوپونتی به ما آموخته است ما نهفقط با چشم، بلکه با تمام بدنمان میآموزیم.
نیکولاس تامپیو، ایان — در مزرعهای که برای آخر هفته به آنجا رفتهایم، خروس میخواند و خانواده من با صدایش بیدار میشوند. هوا بسیار پرطراوت است و ستارگان پیش از برآمدن خورشید از پشت تپه در آسمان سوسو میزنند. به انبار علوفه میرویم که در آن اسبها، گاوها، مرغها، خوکها، سگها و گربهها انتظارمان را میکشند. سطلهای آب را میشوییم و دوباره پر میکنیم و به گاوها و اسبها کاه و یونجه میدهیم. بچهها برای صبحانه تخممرغ جمع میکنند.
باد با خود بوی بهار و پایان زمستان را میآورد. وقتی از چالههای آب رد میشویم گِل به چکمههایمان میچسبد. وقتی وارد طویله میشویم خوکها به ما میخورند؛ وقتی به گوسفندها نگاه میکنیم دور هم یک گوشه جمع میشوند. یاد میگیریم که تخممرغها و گوشتی که در شهر میخوریم از کجا میآیند، و چطور انبارهای علوفه را در قرن نوزدهم با چوب میساختند و نه با تیرهای آهنی. بوی انبار علوفه را استشمام میکنیم، بافت چوبی نردبان را لمس میکنیم، حسِ در دست گرفتن بیل، لرزشی که با صدای خرخر خوکها ایجاد میشود، مزه تخممرغ تازه، و مصاحبت کشاورزان.
به عنوان یک پدر، برای من کاملاً بدیهی است که کودکان وقتی با کل بدنشان درگیر تجربهای معنادار میشوند بسیار بهتر یاد میگیرند تا وقتی که پشت کامپیوتر مینشینند. اگر در این شک دارید، به واکنش کودکان وقتی فعالیتی را روی صفحهنمایش میبینند و وقتی خودشان آن را انجام میدهند دقت کنید. وقتی خودشان سوار اسب میشوند خیلی بیشتر درگیر میشوند تا وقتی که ویدئویی درباره اسبسواری میبینند، همین طور وقتی با کل بدنشان ورزش میکنند در مقایسه با وقتی که نسخه شبیهسازیشده آن ورزش را در یک بازی آنلاین انجام میدهند.
ولی این روزها افراد قدرتمند بسیاری هستند که میل دارند کودکان زمان بیشتری را جلوی صفحات کامپیوتر سپری کنند. خیّرینی مثل بیل گیتس و مارک زاکربرگ میلیونها دلار برای ترویج «یادگیری شخصی»۱ هزینه کردهاند، یعنی این که خود کودکان پشت کامپیوتر با خودشان کار کنند، و لورن پاول جابز هزینههای پروژه فرا-مدرسه۲ را تأمین کرده تا با بهرهگیری از تکنولوژی «از موانع روش آموزش سنتی گذر کند». سیاستگذارانی مانند وزیر آموزش و پروش ایالات متحده، بتسی دواس، میگویند یادگیری شخصی «یکی از نویدبخشترین تحولات در آموزش و پرورش از مهد کودک تا دیپلم است»، و ایالت رود آیلند یک برنامه یادگیری شخصی در سطح ایالتی را اعلام کرده که برای همه دانشآموزان مدارس دولتی اجرا میشود. اتاق فکرهایی مانند مؤسسه بروکینگز توصیه کردهاند که کشورهای آمریکای لاتین «قطبهای بزرگ یادگیری الکترونیکی و در دسترس برای میلیونها نفر» ایجاد کنند. مدیران مدارس با صدای بلند از مزایای کامپیوترهای شخصی برای همهٔ دانشآموزان از جمله بچههای مهدکودک میگویند.
بسیاری از بزرگسالان ثناگوی قدرت کامپیوترها و اینترنت هستند و بر این نظرند که کودکان باید هر چه سریعتر به این دو دسترسی پیدا کنند. ولی یادگیری با صفحهنمایش جای دیگر شیوههای ملموسترِ کشفکردن جهان را میگیرد. بله انسانها با چشمان خود یاد میگیرند، ولی نباید از گوشها، بینی، دهان، پوست، قلب، دست و پا غافل شد. هر چه کودکان وقت بیشتری را پشت کامپیوتر سپری کنند، وقت کمتری برای گردش علمی، ساختن کاردستی، مسابقه دادن، در دست گرفتن کتاب، یا صحبت کردن با آموزگار و دوستان خود خواهند داشت. در قرن بیستویکم، مدارس اتفاقاً نباید خیلی روزآمد باشند و بیشتر وقت کودکان را پشت کامپیوترها بگذرانند. در عوض، مدارس باید برای کودکان تجربههایی غنی فراهم آورند که کل بدن آنها را درگیر خود کند.
برای فهم بهتر این که چرا افراد بسیاری از یادگیری مبتنی بر صفحهنمایش استقبال میکنند، میتوانیم به یک اثر کلاسیک از فیلسوفی قرن بیستمی رجوع کنیم، یعنی پدیدارشناسی ادراک نوشته موریس مرلوپونتی (۱۹۴۵).
از نظر مرلوپونتی، فلسفه اروپایی از مدتها قبل فهمیدن از طریق «دیدن» را بر فهمیدن از طریق «انجام دادن» ترجیح میداده است. افلاطون، رنه دکارت، جان لاک، دیوید هیوم، امانوئل کانت، هر یک به طریق خود، شکافی بین ذهن و جهان وضع میکنند، بین سوژه و ابژه، بین خودِ اندیشنده و چیزهای مادی. پیشفرض فیلسوفان این است که ذهن در فاصلهای نسبت به چیزها میایستد و به آنها نگاه میکند. وقتی دکارت گفت «میاندیشم پس هستم»، در واقع داشت شکافی بنیادین بین خودِ اندیشنده و جسم مادی ایجاد میکرد. به رغم جدید بودن رسانههای دیجیتال، مرلوپونتی خواهد گفت اندیشه غربی از مدتها پیش از ظهور آنها این فرض را در خود داشته که ذهن، و نه بدن، جایگاه اندیشیدن و یادگیری است.
ولی از نظر مرلوپونتی، «آگاهی در اصل نه یک ’من میاندیشم که‘، بلکه یک ’من میتوانم‘ است». به عبارت دیگر، اندیشه انسان از دل تجربه زیسته او سر بر میآورد، و آنچه ما میتوانیم با بدنهایمان انجام دهیم عمیقاً بر آنچه فیلسوفان بدان میاندیشند و دانشمندان کشف میکنند شکل میدهد. او مینویسد، «کل عالم علم بر شالوده جهان زیسته بنا شده است». پدیدارشناسی ادراک با این نیت نوشته شده بود که خوانندگان را در درک بهتر پیوند میان جهان زیسته و آگاهی یاری رساند. فیلسوفان معمولاً میگویند ما بدن «داریم». اما همان طور که مرلوپونتی اشاره میکند: «من روبروی بدن خودم نمیایستم، من در درون بدن خودم هستم، یا اصلاً من بدن خودم هستم.» همین تصحیح کوچک پیامدهای مهمی برای یادگیری دارد. این که بگوییم من بدن خودم هستم یعنی چه؟
ذهن خارج از زمان و مکان نیست. بدن است که میاندیشد، حس میکند، میل میکند، درد میکشد، تاریخچهای برای خودش دارد، و رو به آینده مینگرد. مرلوپونتی اصطلاح «قوس قصدی»۳ را ابداع کرد تا توضیح دهد که آگاهی چطور «گذشته ما، آینده ما، محیط انسانی ما، موقعیت جسمانی ما، موقعیت ایدئولوژیکی ما، و موقعیت اخلاقی ما» را به هم پیوند میدهد. او خوانندگان را به ابعاد بیشماری از جهان توجه میدهد که در اندیشیدن ما رسوخ میکنند.
مرلوپونتی از ما میخواهد دست از این باور برداریم که ذهن انسان فراتر از مابقی طبیعت است. انسانها حیواناتی اندیشنده هستند که اندیشیدن آنها همیشه درآمیخته با حیوانیت آنها بوده است. همان طور که متخصص علوم شناختی، آلن جاسناف، اخیراً در مقالهای در ایان توضیح داده است، حتی آرمانیکردن مغز مستقل از باقی اعضای بدن نیز اشتباه است. فرآیند یادگیری وقتی رخ میدهد که یک ذهنِ بدنمند «آماده ورود» به جهان میشود.
مثال رقصیدن را در نظر بگیرید. از یک منظر دکارتی، ذهن مثل عروسکگردانی است که نخها را میکشد تا عروسک تکان بخورد و بدن را به حرکت درمیآورد. در این دیدگاه، هر کس برای این که رقصیدن را یاد بگیرد باید مجموعهای از حرکات را به خاطر بسپرد. اما از نظر مرلوپونتی راه یاد گرفتن رقص این است که فرد همین بدن جسمانی خود را از نظر مکانی حرکت دهد: «برای این که رقص جدید شامل عناصر مشخصی از توانایی کلی حرکت باشد، نخست باید حرکتی دریافت کرده باشد.» ذهن قبل از این که بدن حرکت کند نه تأمل میکند و نه تصمیمی آگاهانه میگیرد؛ بدن حرکت را به دست میگیرد.
مدتهاست که فیلسوفان میگویند ذهن در جایگاه تماشاچی قرار دارد، و بدن در واقع در جهان دست به کار است. فهم عرفی این است که سر «جایگاه اندیشه» است، در حالی که «مناطق اصلی بدن من به کنشها اختصاص یافتهاند»، و «اعضای بدن من هستند که به آنها ارزش میدهند». انسانها با همه اعضای بدن خود یاد میگیرند، فکر میکنند و ارزشگذاری میکنند، و بدنهای ما چیزهایی را میدانند که ما هرگز نمیتوانیم به طور کامل آنها را در قالب کلمات بیان کنیم.
البته ممکن است کسی بگوید این مسئله فقط درباره کارهای بدنی صادق است، مثل رقصیدن، و در مورد کارهای فکری صدق نمیکند. مرلوپونتی در پاسخ خواهد گفت: «بدن ابزار اصلی ما برای داشتن جهان است». هر چیزی که یاد میگیریم، بدان میاندیشیم، یا آن را میشناسیم از بدن ما ناشی میشود. با گام زدن در یک مرغزار، پیمودن حاشیه یک رود، و راندن قایقی در یک دریاچه است که میتوانیم در علم جغرافیا حرفی برای گفتن داشته باشیم. در گفتگو با دیگران و یادگرفتن داستانهای آنهاست که میتوانیم ادبیات تولید کنیم. وقتی میخواهیم برای خانوادهمان غذا بخریم است که احساس میکنیم باید ریاضیات بدانیم. همیشه نمیتوان راهی که از تجربه به شناخت میرسد را از فعالیتی در کودکی تا بصیرتی در بزرگسالی ردگیری کرد. اما با دور زدن بدن هیچگاه نمیتوانیم چیزی یاد بگیریم: «بدن لنگرگاه ما در جهان است.»
اگر به مرلوپونتی نشان میدادند که دانشآموزان از روی صفحهنمایش درسهایشان را یاد میگیرند احتمالاً تعجب نمیکرد. دانشآموزان میتوانند خودشان را در جهانی تصور کنند که روی صفحهنمایش میبینند، همان طور که افراد زیادی توانایی انتزاعی اندیشیدن را دارند. از آنجا که کودکان در معرض جهان و انسانهای دیگر قرار میگیرند، باید بتوانند درکی از آنچه روی صفحهنمایش میبینند نیز داشته باشند.
با این حال، مرلوپونتی دلایلی برای ما خواهد آورد که در برابر روند کامپیوتری شدن آموزش مقاومت کنیم. طرفداران یادگیری شخصی به مزایای پشت کامپیوتر نشستنِ بچهها در بخش عمدهای از زمانِ مدرسهشان اشاره میکنند، از جمله این که دانشآموزان با سرعت متناسب با خودشان به سمت اهداف آموزشی حرکت میکنند. ولی، از یک منظر پدیدارشناختی، روشن نیست که چرا دانشآموزان باید بخواهند که مدت زیادی را در این وضعیت باشند در حالی که این کار با زندگی عادی و گوشتوپوستدار آنها بسیار فاصله دارد. آموزگاران و والدین باید از مشوقهایی استفاده کنند، تهدید کنند و حتی از دارو استفاده کنند تا کودکان مدتهای طولانی حاضر بشوند پشت کامپیوتر بنشینند، و این در حالی است که خودشان میخواهند بدوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، غذا بخورند، ترانه بخوانند، مسابقه بدهند و بخندند. شفاف بگویم، طرفداران یادگیری مبتنی بر صفحهنمایش انگار گاهی یادشان میرود که کودکان در واقع حیوانات جوانی هستند که میخواهند در جهان حرکت کنند، نه این که فقط آن را از دور تماشا کنند.
در مزرعه، کودکان من از حضور کنار حیوانات، درختان، مراتع، جویبارها، ستارگان و دیگر اشیای مادی چیزهایی یاد میگیرند. در این شرایط همه چیز بسیار واقعیتر و بیواسطهتر است تا وقتی که همین چیزها با وساطت یک صفحهنمایش تجربه میشوند. البته این تجربه به سبب رابطه خوبی که ما با میزبانانمان ساختیم این قدر عمق پیدا کرد. وقتی بچههای من میخواستند سوار اسب بشوند کشاورزان مزرعه آنها را کمک میکردند و وقتی میخواستند به بچهها توضیح بدهند که چطور گوسفندها را از این آغل به آغل کناری ببرند مستقیم در چشم بچهها نگاه میکردند. در گرگومیش هوای پیش از شام بچههای ما با بچههای آنها کنار جویبارها بازی میکردند و لذت میبردند. وقتی سوار ماشین شدیم که از مزرعه به سمت شهر بیاییم، چشمان پسر کوچکم پر از اشک شده بود؛ نمیخواست دوستهای تازهاش را ترک کند.
از نظر طرفدارانی مانند بتسی دواس، آموزش مبتنی بر کامپیوتر دانشآموزان را توانا میسازد تا با استقلال و با سرعت خودشان کار کنند، در خانه و نه در آن مدارس دولتی خشک و بیروح. اما، بنا به تجربهای که در مزرعه داشتم، به شما میگویم این خودش یکی از مشکلات یادگیری از روی صفحهنمایش است: کودکان فرصت پیدا نمیکنند روابط انسانی ایجاد کنند، روابطی که برای داشتن یک تجربه آموزشی رضایتبخش بسیار حیاتی هستند.
مارکوس هولمز در کتاب مهم خود با عنوان دیپلماسی رو در رو: عصبشناسی اجتماعی و روابط بینالملل (۲۰۱۸)، از علمی سخن میگوید که این برداشت شهودی را تأیید میکند. هولمز با بهرهگیری از پژوهشهایی در فلسفهٔ ذهن، علوم شناختی و عصبشناسی اجتماعی میگوید برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسانها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است. گرچه پژوهش او به این پرسش اختصاص دارد که چرا دیپلماتها در مباحث مهم بر داشتن ملاقات رو در رو اصرار دارند، اثر او این را هم توضیح میدهد که چرا مردم دیدار حضوری را رضایتبخشتر از ارتباط از طریق صفحهنمایش میدانند.
مطابق گفته هولمز، دیپلماتها بر ملاقات حضوری با همکاران خود اصرار دارند. مذاکرهکنندگان خوب نوعی «حسِ بازیگری» دارند که فقط وقتی به کار میافتد که با همقطاران خود غذایی بخورند، قدمی بزنند، دست بدهند، یا گفتگوهای خصوصی داشته باشند. دیپلماتها میدانند که باید با همقطاران خود در هوای واحدی نفس بکشند و به چشمان همدیگر نگاه کنند اگر بناست به بهترین نتایج دست پیدا کنند.
هولمز از عصبشناسی استفاده میکند تا توضیح دهد که چرا ملاقات رو در رو، همیشه، به نتایج بهتری منجر میشود. پژوهشگرانی مانند مارکو یاکوبونیِ عصبشناس، در دانشگاه کالیفرنیا، واقع در لسآنجلس، تصویر «نظام آئینهای» در مغز را ترسیم کردهاند که به انسانها امکان میدهد نیتهای همدیگر را بفهمند. در مغز، عصبهایی آئینهای وجود دارد که وقتی ما عملی را انجام میدهیم یا وقتی میبینیم شخص دیگری آن عمل را انجام میدهد فعال میشوند. روانشناسی عامیانه میگوید وقتی ما فرد دیگری را میبینیم، قبل از آن که بخواهیم تصمیم بگیریم چطور واکنش نشان دهیم کمی فکر میکنیم. مطابق «نظریه همانندسازی» جدید، در واقع وقتی عصبهای آئینهای فعال میشوند ما چیزی که فرد دیگر احساس میکند را انگار که برای خودمان آن اتفاق افتاده باشد احساس میکنیم. نظام آئینهای «همگامسازی عصبی پیشرفتهای را بین افراد امکانپذیر میسازد».
برقرار کردن رابطه شخصی به آدمها امکان میدهد تا «تغییرات ظریف در چهره طرف مقابل را متوجه شوند» و صداقت و صمیمیت او را تشخیص دهند. عصبشناسی نشان میدهد که انسانها در خواندن ذهن یکدیگر بسیار ماهرند. مردم اغلب همدیگر را فریب میدهند، اما مواجهه رو در رو در پی بردن به فریبکاری طرف مقابل بسیار مفید است. در بازیهای آنلاین میزان اعتماد متقابل افراد بسیار کمتر از بازیهای واقعی است. به همین ترتیب، میزان سازگاری و «جفتشدگی» افراد هنگامی که رو در روی هم قرار دارند نیز بیشتر است: «ساده بگویم، تعامل رو در رو سازوکاری بیرقیب برای فهم نیات دیگران است».
فناوریهای جدید چقدر میتوانند جانشین خوبی برای تعاملهای رو در رو باشند؟ هولمز تصدیق میکند که نوشتن، تماس صوتی یا تماس تصویری در بسیاری از رابطهها اغلب خوب عمل میکنند، اما تأکید میکند که برای رسیدن به بالاترین سطح اعتماد و پیوند اجتماعی افراد باید جسماً با هم ملاقات کنند. هولمز به نقل از جامعهشناسی در دانشگاه پنسیلوانیا به نام رندال کالینز شرح میدهد که افراد مایلاند به صورت جسمانی نزد دیگران حضور پیدا کنند تا انرژی عاطفی، «نوعی احساس اعتماد به نفس، سرخوشی، قدرت، اشتیاق، و ابتکار عمل»، ایجاد کنند. ارتباط از طریق ایمیل یا اینترنت موجب میشود فهم زبان بدن طرف مقابل دشوار گردد یا درک اتفاقات پسزمینهای که برای طرف مقابل در پشت دوربین کامپیوتر رخ میدهد سخت بشود. ارتباط از فاصله دور «آن پیوند جسمانی و عاطفی» را که در حضور مشترک دیده میشود تأمین نمیکند.
میتوانیم برخی یافتههای عصبشناسی اجتماعی در نظریه روابط بینالملل را به نظریه تعلیم و تربیت نیز تسری دهیم. قرار دادن کودکان در برابر صفحهنمایش به آنان امکان میدهد به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، در سراسر جهان با کسانی آشنا شوند، بازی کنند، مطالعه کنند، خرید کنند و غیره، کارهایی که در غیر این صورت امکانپذیر نیستند. اما اگر یادگیری را یک «آئین برقراری تعامل» در نظر بگیریم، آنگاه در یادگیری مبتنی بر صفحهنمایش انرژی عاطفی کمتری در مقایسه با حضور جسمانی در مکان واحد با دیگر آموزگاران و دانشآموزان ایجاد خواهد شد. دانشآموزانی که به صفحهنمایش نگاه میکنند نسبت به آموزگاران یا دانشآموزان دیگر به همان اندازه اعتماد نخواهند داشت و نگران آنان نخواهند بود. درست است که افراد از پشت کامپیوتر و وقتی دیده نمیشوند خیلی راحتتر میتوانند فکرشان را بیان کنند، اما این یعنی احتمالاً بیخیالتر و پرخاشگرتر هم خواهند بود. افراد در اجتماعاتِ آموزشی آنلاین به اندازه یک اجتماع حضوری سرمایهگذاری نمیکنند.
آن رفتوبرگشتهای عاطفیای که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمیتوانند پشت صفحهنمایش ایجاد شوند. آموزگاران باید در نظر داشته باشند که چطور میتوانند چنین فرصتهایی را برای تعداد بیشتری از دانشآموزان فراهم آورند، از جمله آنانی که والدینشان وقت یا بودجهٔ کافی ندارند که خودشان به چنین سفرهایی بروند.
رسانههای دیجیتال، حتی وقتی به نحو مناسب استفاده شوند، میتوانند روند آموزش و حیات اجتماعی بسیاری از جوانان را بدتر کنند. رسانههای دیجیتال در بهترین حالت مجموعهای از مزایا و معایب هستند، و بسیاری از افراد جوان ترجیح میدهند وقت کمتری را پشت صفحهنمایش سپری کنند. اکثر ما تا حدی به این امر واقفایم. وقتی مدارس خصوصی تبلیغ میکنند، تصاویر این تبلیغها اغلب از کودکانی است که مشغول فعالیت بدنی هستند یا مشغول بازی با گروهی از دوستان خودند. کسانی که میگویند کودکان باید وقت بیشتری را پشت صفحات نمایش بگذرانند در واقع با عقل سلیم، فلسفه و علم میجنگند.
یک پاسخ معقول به این حرف این است که بسیاری از جوانان از بودن پشت صفحهنمایش لذت میبرند، و با بودن روی شبکه اینترنت کارآمدی خود را افزایش میدهند. این ادعایی است که در گزارش «حقوق کودکان در عصر دیجیتال» (۲۰۱۴) بیان شده است؛ این گزارش را گروهی از پژوهشگران استرالیایی با همکاری بنیاد کودکان سازمان ملل (یونیسف) انجام دادهاند. پژوهشگران با کودکانی از سرتاسر جهان مصاحبه کردهاند و با استفاده از کلمات و مثالهای آنان چنین جمعبندی کردهاند: «با شنیدن احساسات کودکانی از هشت کشور مختلف به این نتیجه شفاف و مهم میرسیم: لازم است گامهایی ضروری برداریم تا تضمین شود که همه کودکان میتوانند از فرصتهای دسترسی دیجیتال بهره ببرند».
این گزارش شرح میدهد که کودکان از صرف وقت در رسانههای دیجیتال در واقع چه منافعی میبرند. کودکان میتوانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، خدماتی که میخواهند زودتر به دستشان میرسد، خودشان را باسیاست و هنرمند عرضه میکنند، تفریح میکنند، و دوستیهایی با افراد دیگر در سرتاسر جهان میسازند. گزارش بر خطرات رسانههای دیجیتال صحه میگذارد، از جمله این که کودکان در معرض تصاویر خشن و پورنوگرافی قرار میگیرند، ممکن است در استفاده از این وسایل افراط کنند، و مسائل حریم شخصی نیز در میان است. اما همچنین گفته میشود که بر «روایت مخاطرات» بیش از حد تأکید شده است. اگر کودکان و مراقبتکنندگان از آنان مسئولیتپذیر باشند، آنگاه به احتمال زیاد از منافع دسترسی آنلاین بهرهمند خواهند شد.
با این حال، در مؤخرهای توجهبرانگیز، این گزارش حرفهای کودکان را از سرتاسر جهان در پاسخ به این پرسش آورده است که اگر رسانههای دیجیتال نبودند چه اتفاقی میافتاد؟ بعضی از پاسخها از نوجوانانی از کشورهای مختلف بدین قرار است: «وقت بیشتری را بیرون سپری میکردم، به جای تلویزیون دیدن یا گوشی همراهم یا هر چیزی، کارهای مفیدتری برای انجام دادن پیدا میکردم» (استرالیا). «اگر هیچ رسانه دیجیتالی نداشتم، احتمالاً کتاب داستان میخواندم» (تایلند). «مشکلی ایجاد نمیکرد. بالاخره سیم ما که به رسانههای دیجیتال وصل نیست. رسانههای دیجیتال ما را کنترل نمیکنند» (ترکیه). «افراد میتوانند با اعتماد به نفس بیشتری با دیگران چهره به چهره و نه از طریق اینترنت صحبت کنند، در واقع میتوانند با آنها گفتگو داشته باشند» (استرالیا). «افراد یاد میگیرند که با چیزهای دیگر زندگی را سپری کنند، از راههای دیگر بهره ببرند» (برزیل). «اولش عادت کردن به آن سخت است، اما چون هیچ کس آن را ندارد، همه به شرایط جدید عادت میکنند. بهتر هم میشود، چون همه میتوانند بیشتر حرف بزنند، برای دوستیهایشان بیشتر کار کنند» (استرالیا).
اگر حرکت به سمت یادگیری دیجیتال ادامه یابد، کودکان وقت بیشتری را، اگر نگوییم بیشتر وقتشان را، در مقابل صفحات نمایش سپری خواهند کرد. قبل از این که به مدرسه بروند از اپلیکیشنها استفاده خواهند کرد، روزهای خود را در مقابل کامپیوترها خواهند گذراند، مشقشان را آنلاین انجام میدهند، و بعد هم خودشان را با رسانههای دیجیتال سرگرم خواهند کرد. کودکان در حال از دست دادن فرصت تجربهٔ جهان با تمام غنای آن هستند. تمامیت یک مزرعه بسیار فراتر از آن چیزی است که پیکسلها و اسپیکرها میتوانند منتقل کنند. صفحات نمایش چشمه زندگانی بسیاری از تجربههای آموزشی را خشکاندهاند، تجربههایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست میآیند. این خیزش به سمت یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش تنها در صورتی ناگزیر خواهد شد که آدمیان برای متوقف ساختنش هیچ اقدامی نکنند. پس بیایید آن را متوقف کنیم.
پینوشتها:
- این مطلب را نیکولاس تامپیو نوشته است و در تاریخ ۲ اوت ۲۰۱۸ و با عنوان «Look up from your screen» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۹۷ با عنوان «برای بچهها به جای تبلت بیلچه بخرید» و ترجمه محمدابراهیم باسط منتشر کرده است.
- نیکولاس تامپیو (Nicholas Tampio) دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه فوردهام نیویورک است. او نویسندهٔ دو کتاب شجاعت کانتی (Kantian Courage) و پندارهٔ سیاسی دلوز (Deleuze’s Political Vision) است. هستهٔ مشترک: استانداردهای آموزش ملی و تهدید دموکراسی (Common Core: National Education Standards and the Threat to Democracy) آخرین کتابی است که از او منتشر شده است.
[۱] personal learning
[۲] XQ: Super School
[۳] intentional arc