آسیب شناسی مهدهای کودک و تاثیر آن در رشد و آموزش کودکان

نویسنده: صدیقه توانا

با صدای زنگ ساعت، چون فنری از جا درفته از خواب می‌پرد، پشت دستی به پلک‌های سنگینش می‌کشد و تن کوفته‌اش را از رختخواب می‌کند، فقط نیم ساعت وقت دارد که بچه‌ها را حاضر کند تا به سرویس برسند، مادر با عجله چند بسته گوشت و سبزی یخ زده از فریزر خارج می‌کند و همه را درون آرام پز می‌ریزد. به اتاق بچه‌ها می‌رود، لباس‌ها و وسایل مورد نیاز آن‌ها را در دو کوله پشتی عروسکی جداگانه می‌ریزد، ابتدا دختر ۴ ساله‌اش را از خواب ناز بیدار می‌کند، بلوزی به تنش می‌پوشد و کوله پشتی را روی شانه‌های باریک و نحیفش می‌اندازد، موهای مجعدش را آن چنان با کش محکم می‌بندد که آه از نهاد دختر خردسالش برمی خیزد، پسر ۵/۱ ساله‌اش را هم بغل می‌کند و بدون صبحانه از خانه خارج می‌شوند تا به سرویس برسند.بین راه دفترچه کوچکی از کیف بچه‌ها را در می‌آورد و دستورات لازم را یادداشت می‌کند، ساعت ۱۰ شربت یک قاشق، ساعت ۱۲ شربت آهن، یک شیشه شیر خشک قبل از خواب و...بچه‌ها را به مربی می‌سپارد و با بوسه ای به گونه‌های فرزندان، از آن‌ها جدا می‌شود.فرستادن کودک به مهد، دغدغه اغلب مادرانی است که کودکان زیر ۵ سال دارند. آیا کودک ۳ ساله من نیازی به مهدکودک دارد؟ آیا با ورود به مهدکودک فرزند ۴ ساله‌ام دچار مشکلات رفتاری و عاطفی نمی‌شود و آیا اصلاً کوچولوی ۲ ساله می‌تواند با دوری از مادر و شرایط خاص مهدکودک سازگاری پیدا کند؟

اغلب مادران شاغل شاید نیاز چندانی به یافتن پاسخ این سوالات نداشته باشند، چرا که وضعیت خاص آن‌ها ایجاب می‌کند ساعاتی از روز را در کنار فرزندانشان نباشند، ولی در صورت شاغل نبودن مادر چه لزومی بر استفاده کودکان از مهدکودک وجود دارد؟ چرا برخی از خانواده‌ها مهدهای کودک‌ها را تنها محلی برای نگهداری از فرزندانشان انتخاب می‌کنند تا خود راحت تر بتوانند به کارهای روزمره برسند و یا به خرید بروند و کارهای منزل را انجام دهند؟ امروزه اغلب والدین برای تربیت فرزندانشان راحت‌ترین و دم دستی‌ترین کار ممکن را انتخاب می‌کنند یعنی بچه را به مهدکودک می‌فرستند، با اینکه این روزها دیگر روانه کردن فرزندان به مهدکودک به امر عادی و جا افتاده بدل شده، اما هنوز روانشناسان و متخصصان تربیتی معتقدند استفاده از برخی روش‌های تربیتی غیراصولی در مهدهای کودک باعث بروز مشکلات و اختلالات در آموزش کودکان هنگام ورود به مقطع پیش دبستانی و مراحل بالاتر می‌شود.

 به بهانه مهد کودک

دیوارهای نارنجی و آبی با نقاشی‌های رنگارنگ، شازده کوچولو، تام و جری، پسر شجاع، ترن های هوایی، اینجا مهد کودک است. جلوی درب منتظر می‌مانم، مادری با ۲ دختر دوقلو نزدیک می‌شود، بچه‌ها کلاه سفید حصیری با گلهای صورتی بر سر دارند، چین‌های پایین دامنشان دور پاهای لاغر و کوچکشان تاب می‌خورد، کفش‌های صورتی ورنی شان گران به نظر می‌آید، اما چشمانشان بارانی است. جلو می‌روم پس از سلام و گپ و گفتی کوتاه با بچه‌ها، موضوع گزارش را با مادر در میان می‌گذارم.

قدری از بچه‌ها فاصله می‌گیرد و آرام در مورد اینکه چرا این دسته گل‌ها را صبح زود آن هم با چشمانی اشکبار از خانه بیرون می‌آورد می‌گوید: «اگر از روی ناچاری نبود آنها را لحظه ای هم از خودم دور نمي كردم، باور كنيد از جيغ و داد و شيطنت هايشان من كه به ستوه آمده ام هيچ، امان همسايه ها را هم بريده اند، در يک آپارتمان ۶۰ متری كه نمي توان فضای مناسبي برای بازی بچه ها فراهم كرد، دائما بايد پشت سرشان راه بروم و اسباب بازی هايشان را جمع كنم. هنوز يک طرف اتاق را تميز نكرده، گوشه ای ديگر را كثيف مي كنند. بالاو پايين مي پرند و گرد و خاک مي كنند.» وی ادامه می‌دهد: «وقتي بچه ها در مهد هستند حداقل اعصابم آرامتر است و راحت تر مي توانم به كارهای خانه و خريد برسم».

وی در پاسخ به این سوال که آیا از شرایط آموزشی و بهداشتی مهد راضی هستید؟ می‌گوید: «روز اول كه براي ثبت نام و بازديد آمده بوديم همه چيز مرتب و خوب بود، برنامه هاي آموزشي و كلاسهای نقاشي، زبان و سفال تا ۲ هفته داير بوده اما به مرور زمان به بهانه نداشتن مربي فقط بچه ها را با يک دفتر نقاشي و چند بسته خمير بازي و آبرنگ و چند نوار شعر و قصه سرگرم مي كنند.» از او می‌پرسم پس چرا با وجود این آگاهی باز هم اصرار دارید، فرزندانتان را به مهد بیاورید؟ سرش را به علامت ناچاری کج می‌کند و دست بچه‌ها را می‌گیرد و وارد حیاط می‌شود. دقایقی دیگر آقایی با دو کیف در دست و دختربچه ای در بغل به مهد نزدیک می‌شود، منتظر می‌مانم تا فرزندش را به مربی تحویل دهد و برگردد. به خاطر عجله او تند و سریع سوژه گزارش را به او می‌گویم و نظرش را در مورد ضرورت حضور دخترش در مهد می‌پرسم. بدون معطلی می‌گوید: «همسرم خيلي فرصت سروكله زدن با بچه را ندارد، در منزل خياطي مي كند، بچه هم كه دست و پا گير است به همين خاطر مجبور هستيم كه سوگل را در مهد بگذاريم تا با بچه های همسن و سالش سرگرم باشد و بازی كند».از وضعیت رفتاری فرزندتان راضی هستید؟ می‌گوید: «از موقعي كه دخترم مهد آمده، كمي عصبي شده و برای هر چيزی جيغ مي كشد و با بچه های همسن و سال فاميل در ميهماني ها دعوا مي كند، ولي خب چاره چيست، راه ديگری نداريم».

در این اندیشه‌ام که چرا والدین مجبورند جگرگوشه‌های خود را در چنین فضاهایی قرار دهند که هر کدام از آن‌ها بنا به دلایلی، فقط ناچارند و هیچ راه گریزی ندارند که با صدای ترمز پژو ۲۰۶ آلبالویی رنگ به خود می‌آیم. زن جوانی پیاده می‌شود، فرزندش را که درون نی نی لای لای خوابیده، بلند می‌کند، چشمان تر کودک به شدت مرا آزرده می‌کند، دو خرس پولیشی، یک ماشین کوکی و ساکی پر از قوطی شیر و پستانک و لباس را به زحمت از ماشین خارج می‌کند. اجازه می‌خواهم که کمکش کنم وسایل بچه را می‌گیرم و با هم وارد مهد کودک می‌شویم. حیاط زیبایی دارد، در گوشه ای استخری آبی رنگ با تیوپ‌های رنگی، در گوشه ای تاب و سرسره و در گوشه ای صندلی‌های خرگوشی قرمز رنگ توجهم را جلب کرد. اجازه ورود نداشتم. مادر با مربی سرگرم صحبت می‌شود، کیان ۳ ساله تب دارد. مادر از این بابت نگران است، به مربی خیلی سفارش می‌کند که حتما داروها را سر ساعت به بچه بدهد. با توجه به اینکه عجله دارد تا سر وقت به محل کارش که یک دفتر مهندسی نقشه کشی است، برسد، اما سوالاتم را بی پاسخ نمی‌گذارد و نظرش را در مورد مشکلات موجود برای بچه‌های مهد کودکی جویا می‌شوم، می‌گوید: «پس از به دنيا آمدن كيان، خواهرم كه در شهرستان زندگي مي كرد پيش ما آمد و تا حدود ۲ سالگي از كيان مراقبت مي كرد، واقعا در اين مدت فرزندم حتي يک روز هم بيمار نبود، اما او كه تا هميشه نمي توانست برای كودكم مادری كند و به ناچار الان حدود يک سال است كه او را به مهد مي آورم و مشكلات ما هم از همان روز آغاز شد. هر روز يک بيماری جديد، در تابستان اسهال و استفراغ مي گيرد و در زمستان دائم سرما مي خورد.».

مقاله کامل را از بخش پیوست دریافت کنید.

Submitted by Anonymous (تایید نشده) on د., 10/21/2013 - 09:43