طفل گریزپا
نویسنده: فرزانه قبادی
«از روز اول مدرسه لحظه يي نمي توانستم در كلاس يا حياط مدرسه بمانم. مدام در پي راهي بودم براي فرار. پشت مدرسه ما يک ورزشگاه بود. تمام خاطرات فرار من برمی گردد به همان ديوار بلند كنار آبخوری حياط و زمين فوتبال آن طرف ديوار كه آرام و قرار را از همه ما گرفته بود. دليل فرار من از مدرسه اجبار آزار دهنده يي بود كه مرا وادار به ماندن در آن محيط مي كرد: يک حياط كوچک با ديوار های بلند در اطرافش.آن سال ها مثل حالا اينقدر بازی هاي كامپيوتری بچه ها را تنبل نكرده بود. ما با گل كوچيک و با زانوی زخمي و لباس خاكي به خانه برگشتن، بزرگ شديم.» اینها حرفهای مصطفی است، یک فراری حرفهای از مدرسه که فقط تا دوم دبیرستان توانسته است محیط مدرسه را تحمل کند. ولی معتقد است چیزی را از دست نداده، چرا که در ۲۳ سالگی شغل مورد علاقه کودکیهایش را دارد و از درآمدش راضی است. وقتی خاطرات مدرسه را مرور میکند میگوید: «ما را تحقير مي كردند، كتک مان مي زدند، شرايط مثل حالانبود. من هميشه در كلاس كاريكاتور معلم ها را در كتاب هايم مي كشيدم و هميشه به خاطر اين كار تنبيه مي شدم. حالاسال هاست كه قلم به دست نگرفته ام، نه براي نوشتن و نه برای كشيدن كاريكاتور».
وقتی خاطرات سالهای تحصیل را مرور میکنیم، از تجربههای فرار از مدرسه که آن روزها برایمان حکم زندان آلکاتراز را داشت، با غرور یاد میکنیم. آن روزها هراس رسیدن خبر فرارمان از مدرسه به گوش خانواده، بزرگترین ترس زندگی مان بود. اما تجربه رهایی از بندی خیالی که به پاهای پر از شیطنت مان زده شده بود، لذت بخش ترین تجربه آن روزها بود.
چرا برخی دانش آموزان در ساعات حضور در مدرسه مدام در حال گریز از این محیط هستند؟ خشک بودن و عدم انعطاف پذیری سیستم آموزشی، بی تفاوتی نسبت به خلاقیت دانش آموزان، توجه نکردن به تفاوتهای فردی و بسیاری مسائل دیگر باعث میشود که دانش آموزان از مدرسه فرار کنند.هفته گذشته در یکی از کلاسهای آموزش ضمن خدمت گروهی از معلمان آموزش و پرورش حضور داشتم. کارشناسی که برای آموزش اصول نوین به معلمان آمده بود، از برنامه ریزی گفت و اینکه خلاقیت چقدر میتواند به پویایی کلاس کمک کند و تکنیک هایی را نیز آموزش داد.
از معلمان خواست اولین واژهای که به ذهنشان میرسد را بنویسند. حاضران در کلاس با دامنه واژگان بسیار محدود، کلماتی را نوشتند. واژهها منحصر به فضا و دغدغههای شغلی حاضران بود. قرار شد با واژههای گفته شده جمله بسازند. جملهها هم خالی از هر گونه خلاقیت و نوآوری بود. گویی یک چارچوب خاص در ذهن معلمان قرار دارد که کمتر کسی تصمیم به شکستنش میگیرد و زمانی که یکی از دانش آموزان این چار چوب را میشکند و قواعد کهنه را زیر پا میگذارد، برچسب یاغی گری بر اومی خورد و سزاوار تنبیه است.
نمونههای بسیاری از رانده شدگان این نوع کلاسیک آموزش را میتوانیم بین بزرگان جهان ببینیم. بزرگانی که جهان امروز به خلاقیتشان در زمینههای مختلف میبالد، روزی مغضوب معلمان و سیستم آموزشیشان بودهاند. انیشتین، پدر علم فیزیک جهان، از نظر معلمش یک کودن تمام عیار بود، تنها به این دلیل که چارچوبها و مسائلی که سیستم آموزشی به آنها معتقد بود را زیر پا میگذاشت و خواهان طی کردن راه جدیدی بود. ادیسون یک دانش آموز اخراجی بود، بتهوون مدام مورد سرزنش بود و بسیاری موارد دیگر.
«وقتي از مدرسه فرار مي كردم، معمولادر زمين فوتبال پشت مدرسه مشغول بازي مي شدم يا در خيابان پرسه مي زدم تا زنگ مدرسه را بزنند و همراه دوستانم به خانه بروم. همين كه مي دانستم كسي درباره رفتار من مدام تذكر نمي دهد برايم لذت بخش بود. اينكه كجا باشم و در آن چند ساعت چه كاري انجام دهم مهم نبود. فقط مهم اين بود كه در مدرسه نباشم.» خیال اینکه در چند ساعتی که در کلاس هستیم بیرون درهای آهنی و قفل شده مدرسه چه میگذرد، لحظهای آرام مان نمیگذاشت. نگاه پرحسرت به دری را که بعد از زدن زنگ تفریح محل ماموریت آقای سرایدار بود تا کسی بدون اجازه پا از حریم مدرسه بیرون نگذارد، همه ما حتی برای یک بار تجربه کردهایم. شاید روزی که به جرم انجام ندادن تکالیف مان در کلاس تنبیه شدیم، شاید هم روزی که امتحان سختی پیش رو داشتیم و شیطنتها در خانه فرصت درس خواندن را از ما گرفته بود، یا در موارد دیگر این نگاه را به در آهنی بزرگ مدرسه دوختهایم.
ترس از حضور در مدرسه یا هر محیطی جز خانواده، از مهمترین ترسهای دوران کودکی است و دلیل عمده فرار از مدرسه در دوران ابتدایی. اما دلیل فرار از مدرسه در سالهای راهنمایی و دبیرستان عمدتا فرار از قانونمندی است. نوجوانان برای تجربه آزادی و حضور در محیطی که در آن خبری از توبیخ و سرزنش نباشد، فرار از مدرسه را به عنوان مهیجترین راه برمی گزینند.
وقتی که در مدرسه از دانش آموز خواسته میشود برخلاف طبیعتش عمل کند و رفتاری متفاوت با آنچه اقتضای سنش است داشته باشد، نتیجه نمیتواند چیزی جز ترک تحصیل یا فرارهای مدام از مدرسه باشد. همین محدودیتها دلیل غیرقابل تحمل شدن دیوارهای بلند دور مدرسه است، مدرسهای که در آن تکرار طوطی وار فرمولهایی که تا پایان عمر هرگز در زندگی فرد مورد استفاده قرار نمیگیرد، ارجح است به یاد گیری خلاقانه اصول و آموزههای جدید و جذاب برای دانش آموزان. عدم احترام به خلق راههای تازه، و بی توجهی به نیازهای دانش آموز در سنین مختلف، از یک دانش آموز مستعد و خلاق، طفلی گریزپا میسازد که قائل به کلاس درس و مدرسه و آموزشهای خشک و سخت مدرسه نیست و تمام خلاقیتش را در یافتن راههای گریز از مدرسه مییابد.