نقصانهای رشد خلاقیتهای کودکان
نویسنده: علیرضا ضیایی
زندگی در قرن بیست ویکم در همه ابعاد با آنچه گذشتگان ما حتی در یک قرن پیش تجربه کردهاند تفاوتهای زیادی کرده است.گذشته از پیشرفتهای علمی و اضافه شدن روزافزون تکنولوژی به زندگی بشر امروزی و ماشینی تر شدن زندگی شاهد تغییر نیازهای افراد، روابط بین آنها و به طور کلی تغییر در زندگی اجتماعی انسانها هستیم.این تغییرات به قدری شگرف و تاثیرگذارند که حتی روابط صمیمی و عاطفی ما را دگرگون کرده است.یکی از مهمترین موارد در بررسی علل بروز این معضلات به نقش خانواده در تربیت فرزندان و همچنین مدارس در کمک به رشد و شکوفایی همه ابعاد روانی، عاطفی، ذهنی، بدنی و اجتماعی دانش آموزان مربوط میشود.دوران نوجوانی نقشی اساسی در شکل گیری شخصیت افراد دارد و تا حدود زیادی نحوه سازگاری آنها با شرایط زندگی آینده را تعیین میکند. حال آن که با بررسی الگوی پرورش کودکان درخانواده ها و مدارس مشخص میشود که نقصهای بسیاری در کمک به شکوفایی توانایی و خلاقیت کودکان وجود دارد.امروزه شاهدیم که خانوادههای بسیاری سعی در فراهم کردن بهترین امکانات آموزشی برای فرزندان خود دارند با این استدلال که این روش منجر به موفقیت حتمی نوجوان در زندگی خواهد شد غافل از این که پیشرفت تحصیلی تنها یکی از روشها برای نیل به موفقیت است و نه خود موفقیت.
درگذشته نه چندان دور فشار مضاعف به فرزندان در مدارس مختص به دوره دبیرستان بود اما متاسفانه در حال حاضر این فشارها به دورههای پائین تر تحصیلی هم سرایت کرده است که علت آن بار ارزشی بسیار زیاد و غیرضروری و غیرواقعی است که خانوادهها برای پیشرفت تحصیلی و تاثیر آن در سرنوشت فرزندان خود قائل هستند.این امر در بیشتر موارد منجر به نادیده گرفتن جنبههای بسیار مهم دیگری از رشد نوجوانان میشود. در حقیقت به نظر میرسد به علت نبود اطلاعات و آموزش عمومی برای خانوادهها، پیشرفت تحصیلی در بیشتر مواقع تبدیل به اساسیترین فاکتور برای ارزشیابی مثبت و یا منفی از فرزندان شده است.البته گاهی جو رقابتی موجود نیز آگاهانه یا ناآگاهانه به این موضوع دامن میزند. به راستی چند درصد از مردم به اهداف اصلی آموزش آگاهی دارند آیا میدانند که این اهداف سالها پیش از سوی برجستهترین متخصصان در روانشناسی پرورشی و بر مبنای کاملاعلمی تعیین شده است امروزه برخی مدارس دچار تغییرات غیرعلمی و سلیقه ای و حتی گاهی متاثر از رقابت بین چنین مدارسی هستند.
فراموش نکنیم که به لحاظ علمی پرورش به معنای یک جریان منظم و مستمر برای کمک به رشد جسمانی، عاطفی، روانی، اجتماعی و به طور کلی شخصیت افراد است در حالی که آموزش عبارت است از فعالیتهایی که به منظور ایجاد یادگیری در یادگیرنده و از جانب آموزگار یا معلم طرح ریزی میشود.در واقع پرورش بر رشد تمام ابعاد شخصیت و نه فقط کسب دانش و رشد مهارتهای ذهنی تاکید دارد و جزیی فراموش شده در رفتار با کودکان در محیطهای آموزشی است.هر روز دانش آموزان زیادی را میبینیم که ساعات بسیار طولانی و البته غیراستاندارد را در مدارس میگذرانند و در طی این زمان مشغول به آموختن دروس هستند. اما در طی یک شبانه روز، کمترین توجه به مسائل و بحرانهای عاطفی، روانی، اجتماعی و دیگر جنبههای غیردرسی میشود.آیا والدین به این مسئله توجه دارند که بسیاری از مشکلات دوران بزرگسالی فرزندان به علت نبود مهارتهای مهمی چون مهارت تصمیم گیری، مسئولیت پذیری، تحمل ناکامی، مهارت ابراز احساسات و تخلیه صحیح هیجانات و مواردی از این دست است که همگی ریشه در دوران کودکی و نوجوانی دارد.
وقتی ما هر روز با تاکید فراوان بر پیشرفت تحصیلی فرزندان، رشد مهارتهای دیگر را نادیده میگیریم چطور انتظار داریم آنها در آینده از عهده مشکلاتشان برآیند.فراموش نکنیم که برای کسب یک مهارت ساده همچون راه رفتن، کودک بارها و بارها سعی میکند و زمین میخورد و خود میآموزد که چگونه تعادلش را حفظ و حرکت کند و اگر غیر از این باشد همیشه محتاج به کمک اطرافیان خواهد بود.این اصل ساده در سازگاری روانی و مسئولیت پذیری کودکان هم صادق است. به یاد داشته باشیم که خوشبخت کردن افراطی فرزندان نه تنها کمکی برای آنها محسوب نمیشود بلکه زمینههای وابستگی و ضعف را در آنها تقویت خواهد کرد در حالی که بچهها به طور طبیعی قادر به مواجهه با مشکلات هستند و در برخی از موارد ناکامیهای کوچک برای آنها بسیار سازنده خواهد بود.حتی در برخی از مکاتب روانشناسی ناکامیهایی که کودکان با آنها مواجه شده و با تلاش بر آنها فائق میآیند، نقش اساسی در قوام شخصیت آنها دارد.
همان طور که در عمل نیز میبینیم ورزشکارانی که بارها تجربه شکست و پیروزی را در محیطهای ورزشی داشتهاند این تجارب را به زندگی روزمره خود منتقل کرده و معمولاسازگاری بیشتری از خود نشان میدهند و پایداری بهتری در برابر مشکلات دارند.ورود به دانشگاه خوب است اما نباید از این موضوع غافل شد که یک جوان موفق حتماً یک فارغ التحصیل دانشگاهی نیست بلکه فردی است که بیشترین سازگاری را با محیط از خود بروز داده و از ظرفیتهای بالقوه خود به خوبی استفاده میکند.او قادر به رفع نیازهای عاطفی، روانی و جسمانی خویش است و میتواند با دیگران روابط سالم و سازنده برقرار کند. البته در صورتی که چنین فردی دارای تحصیلات بالاباشد به مراتب بهتر است اما این تحصیلات یک وسیله برای نیل به موفقیت است و نه خود موفقیت. موفقیت وجوه زیاد دیگری هم دارد.در واقع در طی دوران رشد فرزندان، به بهانه اهمیت پیشرفت تحصیلی، فرصتهای شکوفایی آنان در زمینههای دیگری چون هنر و ورزش و از طرفی به آنها کمک شود تا نیازهای عاطفی و روانی خود را شناخته و بهتر مرتفع کنند.
بنابراین باید فرصت بیشتری برای فعالیتهای غیردرسی و حتی بازی آنها فراهم شود.در حقیقت ادامه چنین روشی نتایجی چون بی توجهی به ایجاد مهارتهای اساسی زندگی، بروز اضطراب و فراهم شدن زمینه آسیبهای اجتماعی را خواهد داشت. و روز به روز شاهد مشکلات اجتماعی بیشتری چون افسردگی، اضطرابهای فراگیر، طلاقهای زودرس، پرخاشگری و روابط بین فردی نامتناسب باشیم که به نوعی همگی ریشه در دوران کودکی و نوجوانی و شیوه تربیت در محیط خانه و مدرسه دارند.