زندگی رئو، مثالی واقعی از تحصیل یک کودک در مدرسهٔ فراگیر
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از خاطرات مادر کودکی به نام رئو خواهند بود. وی که ساکن امریکاست روند تحصیل و زندگی کودکش را شرح میدهد. رئو کودکی است مبتلا به سندرم رِت Rett Syndrome که هرچند قادر به تکلم و راهرفتن نیست، مجبور نیست به مدرسه جداگانهای برود؛ به همان مدرسهای میرود که همسالانش میروند، با آنها دوست میشود، مورد علاقه و احترام است، کنار دیگران میآموزد، علایقش را انتخاب میکند و حتی به دانشگاه میرود. چیزی که در سیستم کنونی کشور ما حتی تصورش هم ممکن نیست.
تصویری که این مادر، از زندگی فرزندش ترسیم میکند، برای خوانندهای که همیشه در سیستم آموزشیِ تفکیک شده، و البته جامعهٔ تفکیک شده آموزش دیده و زندگی کرده، باور نکردنیاست.
همراه کردن کودکان مختلف و متفاوت با هم و در یک کلاس (رویکردی که سالهاست بسیاری از کشورها خود را موظف به اجرای آن در مدرسهها میدانند)، هم رئو و هم دانش آموزان دیگر را برای پذیرفتن و درک تفاوتهای انسانی آماده میکند.
۱
یکی از واضحترین خاطراتم از دوران مهدکودک "رئو"، اولین باری است که به یک جشن تولد دعوت شد. مادر کریستین به ما زنگ زد تا از آمدن رئو مطمئن شود. در حالی که من و پدرش، جلوی گریهمان را گرفته بودیم گفتیم "نه، رئو نمیآید، اما ممنون که دعوتش کردید". مادر کریستین گفت که دخترش خیلی دوست دارد رئو به جشن تولدش بیاید. ما گفتیم "ما رئو را دوست داریم چون دخترمان است؛ اما چرا بقیه بچهای مثل او را دوست داشته باشند؟"
مادر کریستین پاسخ داد: "کریستین لبخند رئو را دوست دارد و میگوید که او واقعاً دوست خوبیست"
در آن زمان فکر میکردیم وجود "رئو" را باید دور از دیگران نگاه داریم، چرا که باور نداشتیم او هم میتواند مورد محبت قرار گیرد و دوستانی داشته باشد. نگاهمان به او سرشار از اندوه و دلسوزی بود و تصور نمیکردیم روزی بتواند مستقل زندگی کند و در جامعه پذیرفته شود.
۲
در مقطع چهارم دبستان، مسائل ظاهری در روابط بچهها اهمیت پیدا میکند. با این حال، وقتی رئو کلاس چهارم بود، ۲۵ نفر از همکلاسیهای "عادی"اش، به او به عنوان بهترین دوست خود رأی دادند. حضور رئو در مدرسه تأثیر عمیقی در نگاه بچهها به تفاوتهای انسانی گذاشته بود. آنها با وجود تفاوتهایی که رئو با آنها داشت، محبت او را را با آغوش باز پذیرفته بودند و او را دوست خود میدانستند.
یک شب تماس تلفنی یک دختر کوچک من و همسرم را شگفتزده کرد. من گوشی را برداشتم و دخترک گفت که میخواهد با رئو صحبت کند. (رئو قدرت تکلم ندارد.) با تعجب به همسرم گفتم:"یک بچه است، میخواهد با رئو صحبت کند." او را بغل کردیم و از سر میز شام، کنار تلفن آوردیم و گوشی را کنار گوشش گذاشتیم. رئو زود صدای دوستش "قدیر" را شناخت و لبخند زد. او به صدای قدیر گوش میداد و سرش را به نشانهٔ تائید تکان میداد. بعد من گوشی تلفن را گرفتم و به قدیر گفتم: "رئو دارد گوش میکند و سرش را تکان میدهد." قدیر گفت: "چه خوب! من داشتم نظرش را در مورد خرید کادوی تولد دوستم میپرسیدم! وقتی گفتم گردنبند سرش را تکان داد یا وقتی گفتم بازی فکری؟"
در مدارس تفکیک شده وجود تفاوتهای انسانی خوشایند بچهها نیست و آنها یاد نمیگیرند تا این تفاوتها را درک کنند و بپذیرند. در این شرایط، اگر یکی از دانش آموزان از نظر درسی ضعیفتر از بقیه باشد یا چهرهاش خوشایند بچههای دیگر نباشد و یا شرایط اقتصادی ضعیفتری داشته باشد، بچهها به طور متفاوتی با او رفتار میکنند. گاهی برای طرز فکر او ارزش کافی قائل نمیشوند و در مواردی حتی ممکن است او را از جمع خود طرد کنند.
۳
یادآوری تولد یازدهسالگی رئو برایمان بسیار دلنشین است. پیش از جشن تولد، مادر یکی از دوستان رئو تماس گرفت تا مطمئن شود هدیهای که برای رئو گرفته از نظر ما مناسب است. گویا دخترش موقع خریدن هدیه همراهش نبوده و او نگران بود که هدیهاش مناسب نباشد.
او یک طنابِ بازی خیلی شیک برای رئو خریده بود. به او اطمینان دادم که رئو هدیه را بسیار دوست خواهد داشت و همراه خواهرهایش با آن بازی خواهند کرد. نفس راحتی کشید و گفت: “نگران بودم رئو اهل طناب بازی نباشد یا نتواند از آن استفاده کند.” با تمام وجود دلم میخواست بگویم ”نه، رئو طناب بازی را دوست دارد“ و آن مادر را از شرمندگی نجات دهم، اما به ناچار پاسخ دادم:”راستش او کمی مشکل حرکتی دارد.“ او چندین بار عذرخواهی کرد و من به او اطمینان دادم که مشکلی وجود نخواهد داشت.
مکالمه با او تمام روز باعث خوشحالیام بود. حتی تمام زندگی.
رئو دختری یازده ساله را به تولدش دعوت کردهبود، او قبول کردهبود بیاید، از مادرش خواستهبود که هدیهای بخرد و ناتوانی حرکتی رئو به نظرش آن قدر مهم نبوده که به مادرش گوشزد کند. فکر کردن به این موضوع خیلی خوشحالم میکرد.
در ذهن یک بچهٔ یازده ساله، ناتوانی رئو اهمیتی نداشت، این موضوع هنوز مرا از شوق به گریه میاندازد.
در جامعهای که انسانها بر اساس تواناییها و ناتوانیهایشان تفکیک میشوند و برخی از آنها به دلیل ناتوانی از جامعه طرد میشوند، ناتوانی بخش مهمی از هویت آنها به شمار میرود. حتی اگر به مکالمات روزمره دقت کنیم، میبینیم که گاهی در معرفی انسانها به ناتوانیهایشان اشاره میکنیم. در چنین جامعهای اگر کودکی ناتوانی حرکتی داشته باشد، احتمالاً اولین چیزی که همکلاسیهایش در معرفی او به خانوادههایشان خواهند گفت این است که:”او نمیتواند راه برود.“
از کتاب Creating an Inclusive School
گردآوری از Jacqueline Thousand و Richard Villa، انتشارات ASCD
مترجم: نیلوفر اثباتی