بهسازی آموزش و ارتباطات مدرسه
معلمان چه کاری میتوانند بکنند تاکودکان مطالب را بهتر یاد بگیرند، از مدرسه لذت ببرند و شهروندان خوبی بشوند؟ این سؤال قدیمی به شیوههای متعدد و با توجه به زمان و فرهنگ، به شکلهای مختلفی پاسخ داده شده است. بعضی از این روشهای پیشنهاد شده موثرتر از بقیه هستند. متاسفانه تعداد کمی از معلمها برای ایجاد و حفظ محیطهای آموزشی که منجر به موفقیت تحصیلی، خلاقیت، تحقق روابط اجتماعی توام با احترام، لذت بردن از یادگیری و تبدیل دانش آموزان به شهروندانی نوع دوست، دارای تجربه و آموزش سازمان یافته هستند. ولی خوشبختانه معلمها میتوانند مهارتها و درک لازم برای برخورد با چنین چالشی را کسب کنند.
امید است با ارائه مطالبی در این مقاله نه تنها به معلمها کمک شود بهتر تدریس کنند بلکه باعث شود که از کارشان و از دانش آموزان لذت ببرند. علاوه بر این میزان یادگیری در دانش آموزان افزایش پیدا کند، از مدرسه لذت ببرند و به معلمهایشان احترام بگذارند. تا به حال دو نوع خط مشی آموزشی در ارتباط با نحوه برخورد با کودکان وجود داشته است: روش آسان گیر و روش سخت گیر. آسان گیری به هرج و مرج و سخت گیری به طغیان منتهی میشود. بنابراین به نظر میرسد که ترکیب مناسبی از این دو روش و اجتناب از به کارگیری هر یک به تنهایی روش مطلوبی باشد. ولی اینچنین نیست. اگر معلمها بیاموزند که به جای اعمال فشار از بیرون، از درون در دانش آموزان نفوذ کنند و به آنها انگیزه بدهند، دیگر نیازی نیست که به هر مقاومتی که در کلاس با آن روبه رو میشوند غلبه کنند. دانش آموزان با وجود پاداشها و تنبیهها و علی رغم انتقادها و تحقیرها همچنان به رفتار گستاخانه یا ناراحت کننده خودشان ادامه میدهند. بسیاری از کودکان نسبت به مراکز آموزشی بی میلی و مخالفت نشان میدهند.
در حال حاضر، معلمها از قبل برای درک کودکان آماده نشدهاند، ولی بدون درک انگیزه کودکان، معلمها قادر به تغییر آن نخواهند بود. تا زمانی که کودک بخواهد درس بخواند و رفتار درستی داشته باشد، معلم مشکلات ناچیزی در امر آموزش دارد، اما اگر کودک تصمیم به درس نخواندن داشته باشد، معلم کاملادرمانده میشود و نمیداند چه باید بکند. به همین دلیل معلمها نیاز به رهنمودها و آموزشهایی دارند که بتوانند در کلاس به کار ببندند تا آنها را قادر کند به کودکی که به لحاظ آموزشی و اجتماعی دارای کمبود است کمک کنند.
یکی ازاولین اقداماتی که یک معلم باید انجام دهد این است که تنبیه تلافی جویانه را به کلی کنار بگذارد. مفهوم جدید برابری رابطه بین بزرگسالان و کودکان برای معلمانی که هیچگاه با آن مواجه نبودهاند قابل فهم نیست و ممکن است تقسیم کردن مسوولیت شان با کودکان و اجازه دادن به آنها جهت مشارکت در تصمیم گیری برایشان سخت باشد. نبرد کنونی بین بزرگترها و کودکان زمانی پایان میپذیرد که مدارس ما به طور واقعی دموکراتیک بشوند.
مدیران، معلمان، مشاوران و کارکنان خدماتی باید برای پیدا کردن زمینهای مشترک با دانش آموزان به توافق برسند. ما دیگر نمیتوانیم مدارس را برای کودکان اداره کنیم: بلکه باید به آنها اجازه دهیم در فرآیند آموزشی مشارکت کنند. به منظور تحقق این کار به رابطهای که نشان دهنده اعتماد و احترام متقابل است نیاز داریم و بدون آن نبرد به طور قطع همچنان ادامه خواهد داشت. هدف کمک به معلمها در درک مشکلات رفتاری و نحوه مدیریت رفتار در کلاس درس با توجه به نگرش انسان گرایانه است.
هدف کمک به معلمهایی است که با کودکان عادی سر و کار دارند یعنی کودکانی که توانایی یادگیری دارند ولی چون باورها و مفاهیم غلطی در ذهن دارند در مقابل یادگیری و مشارکت در کلاس مقاومت میکنند. در بررسی مواردی از این قبیل، مشاهده میشود که فشارهای انضباطی با اشکال مختلف به نتایج رضایت بخش منتج نشده است. در محیطهای دموکراتیک روشهایی که کودک را از درون برمی انگیزند، باید جایگزین شیوههای پاداش و تنبیه شوند.
والدین و معلمان ممکن است به طور ناخودآگاهانه و غیرعمدی تاثیرات مخرب زیادی بر کودک داشته باشند. در نظر آنها کودک به اندازهای که باید، خوب نیست. آنها از این نگران هستند که اگر در او چیزی را با ترس القا نکنند، رشد و پیشرفت نخواهند کرد. در صورتی که اگر بترسد، نمیتواند از توانایی بالقوه و خلاقیتش استفاده کند. اینکه میبینیم کودکان قبل از مدرسه چه حجم زیادی از مطالب را میآموزند ولی در مدرسه چقدر کم پیشرفت میکنند باید ما را به تأمل وادارد. منظور از توان بالقوه کودک، تواناییهای ذاتی او است.
بزرگسالان معمولاامتیازی برای تواناییهای کودک قائل نیستند. نوزاد از طریق آزمون و خطا عمل میکند. هنگامی که او خیلی پیش از آنکه هشیارانه فکر کند، کشف میکند. توجه به رشد علاقه اجتماعی یعنی احساس تعلق به جامعه نیز بسیار مهم است. علاقه اجتماعی به تنهایی شخص را برمی انگیزد تا جهت رفاه همگان و افزایش عملکرد و تواناییاش نه به خاطر خود، بلکه به عنوان عضوی از گروه مشارکت داشته باشد. علاقه کودک به متعلق بودن از همان آغاز وجود دارد.
وقتی با کودک با روش احترام متقابل برخورد میشود و به او حس برابری و مسئولیت یکسان با نقشی قابل قبول در تصمیم گیری داده میشود، توان بالقوه او برای یادگیری به میزان زیادی افزایش مییابد. اگر موانع را از سر راه رشد عقلی و اجتماعی برداریم آنگاه در آستانه فرهنگی جدید قرار خواهیم گرفت و اگر این گونه باشد، نسل آینده به چنین سطح بالایی از دانش، مهارت، عملکرد و اخلاق خواهد رسید و در آن صورت انسانهای جدید در حدی نسبت به ما تفاوت دارند که ما از انسانهای قرون وسطی داریم.
نویسنده: رادولف درایکورس، برینس برونیاگروترالد، کلوی چایلدرزپیر
مترجم: اعظم محمدی حسنیه
برگرفته از: فنون مدیریت کلاس