آموزش هنر به کودکان، بخش نخست - شناخت کودک
هیچ دو اثر هنری نیست که همانند باشند. آموزش برای خلق یک اثر هنری ناب مهم است. آنچنان که اگر آموزش هنر، خوب و درست انجام شود کودکان هم میتوانند آثاری ناب بیافرینند. کودکان دوست دارند ایدههای تازه را آزمایش کنند، مشکلات را از میان بردارند و خودشان تصمیم بگیرند که چگونه کار کنند. هنگامی که کودکان به موضوعی علاقه مند میشوند، در کارشان غرق میشوند و تمایل خود را برای آفرینش چیزی نو و ویژه نشان میدهند. آنها درجهان خودشان، زندگی میکنند و تجربههایشان را با خط و شکل و رنگ نمایش میدهند. کودکان میتوانند با هنر، زندگی را به تصویر بکشند بدون اینکه به واژهای نیاز داشته باشند.
اما چه باید بکنیم تا کودکان باور کنند که میتوانند نقاشی بکشند؟
راهکار نخست این است که اجازه دهیم تا کودکان در کلاس درس بدون کمک ما، چیزهایی که دوست دارند نقاشی کنند. آموزگار به آزادی و خودجوش بودن هنر در درون کودک باور دارد. او در این روش، ابزار را به کودک میدهد و او را آزاد میگذارد تا کودک خودش بتواند به تنهایی نقاشی بکشد.
آموزگاران کارآزموده میدانند که نباید کودکان را تنها بگذارند. نقدی که به نظریه «بیان آزاد» میشود این است که که کودک با کشف و نوآوریهایش تنها گذاشته میشود. ریشههای این نظریه را شاید بتوان در زمانی یافت که روند کار دبستان با این اندیشه بود که کودکان نباید محدودیتی در آفرینش کار هنریشان داشته باشند. در این دیدگاه، کودکان را مانند فرشتگان خلاقیت میپندارند که در درونشان به اندازهٔ کافی از تجربههای فطری برخوردار هستند و آموزگاران با آموزش، مزاحم و مانع این خلاقیت میشوند.
شماری از آموزگاران باوردارند که کودکان در دوره پیش دبستانی و یا حتی پیش از آن، نیازمند کاوش در مواد و ابزارها هستند. کودکان خیلی پیشتر از آنکه بتوانند با نوشتن و از راه واژهها چیزی را بیان کنند، تجربه هایشان را با زبان هنر بازگو میکنند. آموزگاران در این روش، بیشتر یاری دهنده هستند تا این که به آموزش رسمی هنر بپردازند. آنها کاملاً آگاهی دارند که کودکان خردسال نیاز دارند مواد را بارها و بارها بررسی کنند. آموزگاران باید کودکان را تشویق و حمایت کنند تا کودکان انگیزه پیدا کنند.
Teachings art to young children - 1
پیش از آن که کودکان، مهارتهایشان را با کاوش در مواد و ابزارها، رشد دهند، آنها نیازمند فرصت هستند. تکرار تجربهها بخش مهمی از رشد آغازین آنها است.
کودکان، به آفرینش کارهای هنری علاقه دارند و برخی گمان میکنند که چاره اندیشیهای آموزگار در روند آفرینش آثار هنری آنان مزاحمت ایجاد میکند. آنها باور دارند هر آن چه کودک انجام میدهد، کار هنری به شمار میرود، بدون در نظر گرفتن آنکه کودک چه چیزی میکشد.
در این روش، هنگامی که کودکان اثر هنری خامی را ارائه میدهد، آموزگار ضروری نمیبیند، کار کودک را ارزیابی کند. کیفیت کار هم چندان برای آموزگار مهم نیست، زیرا هیچ هدفی برای این نوع از یادگیری، تعریف نشده است. تنها شماری از کودکان با استعداد در زمانی طولانیترمیتوانند از این مرحله عبور کنند و از کار خودشان چیزی بیاموزند. کودکان دیگر که به حال خود رها شدهاند تا هر چه میخواهند نقاشی کنند، آزرده و دلزده میشوند.
این روش در برنامههای درسی دیگر نیز کاربردی ندارد. برای نمونه ما کتاب درسی را بین کودکان پخش نمیکنیم و از آنها انتظار خواندن آن را نداریم. یا اینکه تکلیفهای درس ریاضی را به آنها بدهیم و سپس انتظار داشته باشیم که کودکان آن را خودبه خود یاد گیرند. اما با همهٔ اینها، گمان برخی بر این اسن که در جلسههای آموزش هنر، کافی است مواد و ابزار را به کودکان بدهیم.
آموزگارانی که چنین روشی را به کار میبرند، مسئولیتپذیر نیستند. کودکانی که در کلاس احساس خستگی و دلزدگی دارند، برای اندک پیشرفت در تجربههایشان، کلافه و سردرگم میشوند و این وظیفه آموزگار است که آنها را در هنر هم مانند درسهای دیگر یاری دهد. ممکن است کودک را والدین یا فرد دیگری یاری دهد اما مسئولیت آموزش برعهده آموزگار است. وگرنه نمیتوان پذیرفت که یادگیری انجام گرفته و یا بتوان بخشی از یادگیری کودک را ارزیابی کرد. ممکن است درس هنر به فعالیت اوقات فراغت تبدیل شود. برای برخی هنر گونهای فعالیت است که کودکان چیزی در آن نمیآموزند.
در راهکار دوم، آموزگار هنگام آموزش کودک را راهنمایی و آفرینشهای هنری را کنترل میکند. با این روش، کار نهایی نیز پیشبینی پذیرخواهد بود. در این راهکار آموزگار بخشهایی از کار هنری را آماده شده به کودک میدهد. سپس کودکان کار هنری خود را بر پایه آنچه که از پیش تصمیم گرفته شده، آغاز میکنند و به پایان میبرند. برای نمونه میتوان از کودکان خواست تا یک دلقک بسازند. آموزگار الگو را به آنها میدهد. همهٔ بخشهای دلقک مانند هم هستند: یک مقوای استوانهای (لوله مقوایی دستمال دستشویی) که بدن دلقک خواهد شد، کاغذهای برش خورده که چشمهای آن میشوند، چوب پنبهای برای بینی و رشتههای کاموا برای موی دلقک. شاید حتی آموزگارپیشاپیش یک دلقک هم درست کند و آن را برای ایجاد انگیزه به کودکان نشان دهد. سپس کودکان گام به گام و بر پایه دستور کا، به ساختن دلقک بپردازند. هنگامی که ساختن دلقک تمام میشود، دلقکهای ساخته شدهای را میبینیم که مانند هم هستند.
آنچه کودک برپایهٔ این روش میسازد، مهارت کمی نیاز دارد. کودکان پس از ساختن دلقکها، چگونه به کاری که انجام دادهاند، میاندیشند؟ طراحی را آموزگار انجام میدهد و نه کودک. حالت چهرهها و یا رنگهای روی دلقکها، به سختی مفهوم «هنر کودک» را در خود دارد.
در این روش، همه چیز حل شده و از پیش آماده است. انگار ما پذیرفته باشیم که کودکان در کشف راهحلها ناتوان بودهاند. میتوان پیشبینی کرد که برخی از کودکان از انجام این نوع فعالیت، خوشنود نیستند. دلقکهای آنان با بهترین دلقکهای کلاس سنجیده میشوند. برخی از کودکان نیز برای انجام دادن کارشان، آن قدر کمک و یاری گرفتهاند که به سختی میتوان گفت، کار را خودشان انجام دادهاند.
اما سومین راهکار آموزش نقاشی به کودکان است. به جای آن که اجازه دهیم کودکان خودشان نقاشی بکشند و یا از الگو استفاده کنند، آموزگار میتواند خطوط بیرونی نقاشی را برای کودک بکشد. اگرخطوط بیرونی کشیده شود، کودکان خود را باهوش و توانا حس میکنند. کودکان نمیتوانند چیزهایی را در اندازههای کوچک بکشند و سپس آنها را رنگ آمیزی کنند. از این رو هنگامی که کودکان کاری را انجام میدهند که به کوشش و مبارزه سختی ندارد، دشواریهای کمتری رخ خواهد داد.
گاهی نو آموزانم از این که نمیتوانند نقاشی کنند بسیار نگران میشوند آن گاه آموزش هنر کاری طاقت فرسا جلوه میکند. اگر من مسئول اداره کردن سی نو آموز باشم، فرصت نخواهم کرد به همه آنها برای نقاشی کردن کمک کنم. اما اگر اول خطوط بیرونی ضخیم را برای آنها ترسیم کنم، نوآموزان بسیارخوب کار میکنند و خواهند توانست کارهای تاثیرگذارو برانگیزانندهای را ارائه دهند. (آموزگار)
ارائه الگوی نقاشی و یا ترسیم خطهای بیرونی، به کودکان برای نقاشی انگیزه میدهد. بسیاری از کودکان دوست دارند درون شکلها را رنگ آمیزی کنند حتی برخی تمایل دارند همهٔ روز این کاررا انجام دهند. البته اگر به آنها اجازه این کار داده شود. هنگامی که کودکان خطهای بیرونی را ترسیم و سپس رنگ آمیزی میکنند، باورمی کنیم که نقاشی کار هنری کودکان است. اما اگر هدف این روش کاری آفرینش تصویرهای کامل نباشد مانند چیزی که یک بزرگسال میکشد. کودکان خودشان از میان خطوط میتوانند تجربههایشان را نمایش دهند.
نقاشی زیرمانند یک چیستان است. بسیاری از بزرگسالان آن را یک ماهی با باله و دم میبینند. کودکی پنج ساله این نقاشی را با ترسیم خطها و لکهها، چنان تزیین کرده که یک ماهی به نظر میآید اما در حقیقت نقاشی گیتاری است که آموزگار مینواخته و کودک آن را کشیده است.
هنگام گفت و گو با کودک در بارهٔ نقاشیاش، او میگوید که نقطهها و لکهها هرگز حالت تزیینی نداشته، آنها بازتاب همه جاهایی است که آموزگار (نوازنده) برای تولید صداها و نواهای گوناگون، انگشتان خود را بر گیتار گذاشته است. کودک در بخش پایین نقاشیاش، سوراخ روی بدنهٔ گیتار را نیز نشان داده است.
تصویر گیتار (کودک 5 ساله)
ما بزرگ سالان باید بدانیم، چیزی که ببینیم فراتر از خطهای پیرامونی شکلهاست. اگر این پسر بچه پنج ساله از یک الگو بهره میبرد و یا فقط همان خطهای پیرامونی شکل گیتار را کامل میکرد، هرگز تجربه ویژه و فردی او چنان که خودش گیتار را شناخته بود، زنده نمیشد.
اگر کودک برای کشیدن گیتار خودش را وادارمیکرد به که از تجربه و شناخت یک بزرگسال از گیتار بهره ببرد، هیچ رشد و پیشرفتی نداشت. همانندی اندکی است میان نقاشی یک بزرگ سال با تجربههای یک کودک و نقاشیهای یک کودک با تجربههای ما. افزون بر این استناد به سنجههای بزرک سالان سبب میشود تا کمتر ارزش واقعی آن چه کودکان میتوانند انجام دهند، نشان داده شود. ارزیابی و داوری دربارهٔ نقاشیهای کودکان باید همچون ارزشیابی درسهای دیگر مانند ریاضی یا زبان باشد. آشکار است که کودک «کودکانه» عمل میکند و نقاشیهای او نیز کودکانه است.
ادامه دارد...