عصبشناسی خواندن مقدمهای بر تأثیر قصه و ادبیات داستانی بر مغز کودکان
عصبشناسیِ خواندن، در معنای تأثیر خواندن و مطالعه بر روی مغز و ساختار عصبی آن و همچنین چگونگی پردازش مواد خواندنی در مغز، موضوع بسیار گستردهای است، زیرا هر دو سوی این موضوع، یعنی «عصبشناسی» و «خواندن»، بحثهای تودرتو و بیپایانی دارد که پژوهشگر با ورود به آنها، خود را میان دریایی بیپایان با موجهایی خونفشان خواهد دید. صید معنا در چنین دریایی با قایقِ آهسته «کنکاش» و تور ریزبافتِ «پژوهش»، کاری است بسیار دشوار. از این رو، پژوهشگر ناگزیر در کاری عامدانه و آگاهانه باید موضوع پژوهش را محدودتر کند تا به جای صید معنا از دریای بیپایان، به صید در دریاچه یا رودخانه بپردازد تا احتمال دستیابی به نتیجهای سودمندتر، شدنی شود.
تقلیل و تحدید هر دو سوی موضوع عصبشناسی خواندن، کاری در همین راستا خواهد بود. در تقلیل و تحدید بحث خواندن، نخستین مرحله محدود کردن گروه سنی موضوع پژوهش میتواند باشد. یعنی بررسی موضوع بر روی مغز کودکان و نه خواننده عام و گسترده و یا بزرگسال.
دومین مرحله که نتیجه طبیعی و منطقی مرحله نخست است، کاستن از دایرهٔ مواد خواندنی بر پایه مخاطب است. یعنی محدود شدن به مواد خواندنی کودکان.
سومین مرحله، کاستن از گستردگی مواد خواندنی کودکان است. کودکان انواع مطالب را از مواد درسی تا دانستنیهای علمی و از شعر تا سرگرمیها مطالعه میکنند. هریک از این مواد خواندنی در مسیری متفاوت از مدارهای عصبی مغز کودک پردازش میشود. اما پژوهشگر با کاستن از این گستردگی، به نتیجههای دقیقتری میتواند برسد. بسنده کردن به بررسی چگونگی پردازش ادبیات داستانی در مغز کودک، و به عبارتی دیگر، بررسی تأثیر ادبیات داستانی بر مغز کودکان، از گستردگی موضوع خواهد کاست.
مرحلهٔ پایانی، تعیین محدوده برای سویه نخست بحث، یعنی عصبشناسی خواهد بود. اکتفا به برخی بنیادهای نورولوژی و تبیین مسئله بر پایه یک رویکرد تئوریک از این جمله است.
پژوهش درباره تأثیر قصهها و ادبیات داستانی بر مغز کودکان نهتنها پاسخی میتواند باشد به چرایی سودمند بودن خواندن داستان برای کودکان، بلکه معیارهای گزینش داستان برای کودکان را نیز میتواند پیشرفت دهد.
عصبشناسی [۱]، بهطور خلاصه، عبارت است از بررسی ساختار میکروسکوپی و ماکروسکوپی مغز و کارکردهای مستقل و یا وابسته هر یک از آنها در مغز. چنین بررسی از آن رو اهمیّت دارد که به تعبیر عصبپژوهان، «جهانی که در آن زندگی میکنیم، در مغز شکل میگیرد.»[۲] بنابراین عصبشناسی پاسخی است به یک نیاز، زیرا «میتوان با قاطعیت گفت دستور همه کارهایی را که در طول زندگی انجام میدهیم، از مغزمان گرفتهایم... هنگامی که از خوردن غذا لذّت میبریم، یا در یک رابطهٔ انسانی، حس خوشایندی را تجربه میکنیم، یا از غم و غصه گریه میکنیم یا خشمگین میشویم، میترسیم یا فرار میکنیم یا از خودمان دفاع میکنیم و هزاران هزار موقعیت دیگر را با مغزمان مدیریت میکنیم. برای همین است که نیاز داریم تا بیشتر و بیشتر از مغز، ساختار، رفتار و آیندهاش اطلاع داشته باشیم. علم عصبشناسی زائیده همین نیاز و اهمیّت است.»[۳]
بنیاد عصبشناسی بر بررسی رفتار اجزای میکروسکوپی مغز، یعنی سلولهای عصبی (نورونها) و اجزای ماکروسکوپی مغز، یعنی کارکرد نواحی گوناگون مغز و تعامل میان آنها استوار است. مغز را «پیچیدهترین ساختار زنده در جهان» دانستهاند. این اندام وزنی نزدیک به یکونیم کیلوگرم و صد میلیارد سلول عصبی دارد و واحدهای جداگانه ولی وابسته بههم را در مغز میسازند. این واحدها «در عین انجام فعالیت اختصاصی خود، در هماهنگی کامل با یکدیگر کار میکنند.»[۴] این هماهنگی تنها در مغز محدود نیست و در همهٔ بدن جاری میشود. دستگاه عصبی، اندامهای حسی، ماهیچهها و غُدههای داخلی، امکان آگاه شدن از محیط زیست و سازگاری با آن را فراهم میآورند. درک آدمی از رویدادها، وابسته به چگونگی ردیابی اندامهای حسی از محرکها و تعبیر مغز از اطلاعات دریافتی است... در واقع ظریفترین فرآیندهای اندیشهٔ آدمی بر الگوی خاصی از رویدادهای برقی و شیمیایی مغز استوارند. به همین سبب شناخت جوانب گوناگونِ فرآیندهای زیستشناختی بنیادین رفتار و کارکرد ذهن، در پرتو شناسایی فرآیندهای زیستی زیربنایی آنها بهتر حاصل میشود.»[۵]
با وجود برخی نشانهها از پیشینهٔ کهن عصبشناسی [۶]، این علم در معنای نو خود از سده هجدهم آغاز شده است. روش بررسی در عصبشناسی، بیشتر بهرهمندی از بررسیهای آزمایشگاهی، یعنی کار بر روی مغز جانداران بوده است. اما تبیین عصبشناختیِ آن دسته از فعالیّتهایی که ویژه نوع انسان است، با روش آزمایشگاهی شدنی نبود. تنها روش، بررسی بر روی مغز مردگان بود که تا اندازهای چنین تبیینی را ممکن میساخت. اما پیشرفت فناوری، به ساخت افزارهای بررسی نوینی شد. دستیابی به روشهایی مانند «سی تی اسکن»، «ام آر آی»، «پت اسکن» و... عصبشناسی را پیشرفت داد و راه عصبشناسان را برای بررسی فعالیّتهای ویژه و خاص انسانها هموار کرد.
نمونهای از این فعالیّتهای ویژه انسانی، به پدیده «ذهن فرهنگی» میتوان اشاره کرد. مغز انسان از نظر زیستشناختی مانند مغز جانداران است. «اما انسان علاوه بر تکوین زیستشناختی در رابطه با محیط طبیعی زیست، در رابطه با محیط اجتماعی نیز دارای ذهن فرهنگی شده است.»[۷] ذهن فرهنگی از دو رویکرد «توصیفی» و «تجویزی» از سوی عصبشناسی میتواند تحلیل شود، زیرا «تمام تجربیات در طول زندگی از یک مطالعهٔ ساده گرفته تا مراودات گستردهٔ فرهنگی، ساختار مغز ما را شکل میدهند»[۸]
عصبشناسی با بررسی بر روی مغز، این توانایی را دارد که ادراکها و رفتارهای انسانی را بتواند توصیف کند. همچنین از جنبه توصیفی، عصبشناسان بر این باورند که «علم عصب پایه ما را در شناخت عمیقتر از خویشتن و ساختن محیطی انسانیتر برای زیستن کمک میکند.»[۹] در این جنبه تجویزی، قلمرو علم اعصاب با قلمرویی مانند «شناخت» (cognition) درهم میآمیزد و «عصبشناسی شناختی» (Neurocognition) را شکل میدهد. علوم شناختیِ سنتی، رفتارها و عملکردهای شناختی را بدون توجه به ساختار مغز و عملکردهای آن بررسی کرده است؛ اما عصبشناسی شناختی این کار را با بررسی بر روی مغز پی میگیرد تا پاسخگوی این پرسش باشد که «فعالیتهای ذهنی چگونه در مغز پردازش و تقویت میشوند؟»
در این رویکرد از عصبشناسی، علوم طبیعی با علوم انسانی پیوند میخورد و موضوعهایی مانند زیستشناختی، فیزیولوژیکی و... با موضوعهایی همچون فرهنگ، روانشناسی، تربیت و یادگیری نزدیک و همنشین میشوند. دانش اعصابشناختی، علمی جوان و رو به رشد است که هدف آن توصیف پایه عصبی فرایندهای شناختی است. از این دیدگاه، موضوع «خواندن و مطالعه» به سبب پیوند استواری که با فرایندهای شناختی همچون زبان، حافظه، یادگیری، درک و... دارد، از زاویه عصبشناسی، نهتنها میتواند تبیین و تحلیل شود بلکه پیشرفت و گسترش نیز بیابد.
منابع و مأخذها:
۱. هنگام بررسی عصبشناسی با دو واژه روبهرو خواهیم بود: واژهٔ نخست «Neuroscience» است و واژه دوم «Neurology». با وجود همپوشانیهای بسیار در معنا و کارکردهای این دو واژه، آنها یکی نیستند.
بررسی ساختار و کارکرد مغز وجه مشترک هر دو است، اما علم اعصاب گستره وسیعتر را دربر میگیرد؛ چنان که با رشتههای بسیاری همچون مهندسی، کامپیوتر و... نیز در پیوند است و حوزههای مطالعات میان رشتهای نویی میسازد. «نوروساینتیستها دانشمندان پایهای هستند که ممکن است پزشک باشند یا نباشند. اما نورولوژی شاخهای تخصصی از طب است و نورولوژیستها بر روی بیماریها و نحوه معالجه آنها مطالعه میکنند.» در این نوشتار از واژهٔ عصبشناسی در معنای عام نوروساینس و علوم اعصابشناختی در معنای خاص استفاده شده است.
What is the Difference Between Neurology and Neuroscience?
Dr.Ananya Mandal,MD
۲. نجل رحیم، عبدالرحمان، «جهان در مغز»، تهران: نشر آگه، ۱۳۷۸، ص ۵.
۳. فصلنامه «مغز و شناخت»، شماره ۴، زمستان ۱۳۹۶، خبرنامه ستاد توسعه علوم و فناوریهای شناختی، نوشتار «در سرتان چه میگذرد؟»، دکتر پژمان نوروزی.
۴. جهان در مغز، ص ۱۹.
۵. جمعی از نویسندگان و مترجمان، «زمینه روانشناسی هیلگارد»، ویراستار: دکتر محمدنقی براهنی، تهران: انتشارات رشد، ۱۳۸۵، ص ۷۱.
۶. در یونان باستان «افلاطون» و «سقراط» به مرکزیت مغز باور داشتند، و «ارسطو» قلب را مرکز احساسات میدانست و مغز را عضوی برای سرد کردن معرفی میکرد. همچنین در مصر باستان قلب را حامل اطلاعات فردی تلقی میکردند. همچنین، برخی » ابن هیثم» را به سبب معرفی مسیر بینایی در کتاب «المناظر»، بنیانگذار عصبشناسی دانستهاند. حکیم «جرجانی» و «ملاصدرا» نیز در آثار خود اشاراتی به نقش مغز در برخی فعالیتها داشتهاند.
۷. جلاتلی، آنگوس و اسکار زارات، «مغز و ذهن، قدم اول»، ترجمه عبدالرحمن نجل رحیم، تهران: نشر شیرازه، ۱۳۷۸، ص ۵.
۸. ایگلمن، دیوید، مغز؛ زندگی ما چگونه شکل میگیرد؟ ترجمه یاشار مجتهدزاده، تهران: انتشارات سبزان، ۱۳۹۷، ص ۹.
۹. حسن عشایری، نوروسایکولوژیست (نقل به مضمون)، در چهارمین نشست از سلسله نشستهای «مسئله فرهنگ» در سرای اهل قلم، ۱۵ مهرماه ۱۳۹۸.