آسیبهای شیوع کرونا بر روی وضعیت زیستی کودکان
«مژگان کاهن» روانشناس بالینی، و دانشآموخته «دانشگاه بروکسل» (ULB) کشور بلژیک است، و اکنون در یکی از مراکز درمانی شهر بروکسل کار میکند. «توبا صابری» همکار ما در آلمان، با ایشان دربارهی تأثیر فراگیر شدن ویروس کرونا بر روی زندگی کودکان در خانواده، گفتوگویی انجام داده که متن آن در ادامه آمده است.
- شیوع ویروس نابههنگام کرونا که سبب بیماری کوید ۱۹ میشود، شکل زندگی جامعه، خانواده و بچهها را بهسرعت تغییر داده است، این وضعیت چه پیامدهایی روی بچهها دارد؟
برای پاسخ به این پرسش، نخست باید به این پرداخته شود که یک کودک خود پدیدهی کرونا را به عنوان ویروسی بیماریزا چگونه درک و با آن زندگی میکند؟ برپایه سن و تجربههایی که بچهها در گذشته داشتهاند، تصویری متفاوت از بیماری دارند. ولی آنچه آشکار است، نگرش بزرگسالان نزدیک به کودک، به این پدیده است.
اگر پدر و مادر افرادی مضطرب باشند که این پدیده را بسیار بد زندگی کنند و هیجانهایشان را با همان شدّت که زندگی میکنند به کودکان خود نشان دهند، پیرو آن بچهها نیز از این که میبینند رویدادی توانسته است روحیه پدر و مادرشان را تا این اندازه آشفته کند، احساس خطر و ناامنی بسیاری خواهند کرد. این را ما روانشناسان در موقعیّتهای گوناگون میبینیم: در بسیاری موارد آنچنان که اطرافیان کودک پدیدهای را زندگی میکنند، گاهی بیشتر از آن پدیده روی بچهها میتواند تأثیر بگذارد. این موضوع در سویه مثبت نیز میتواند درست باشد. هنگامی که پدر و مادر احساساتشان را میتوانند مدیریت کنند و با مشکلات و رویدادهای منفی زندگی واکنش منطقی نشان دهند، بچهها نیز آن موقعیت را بهتر میتوانند زندگی کنند.
همچنین وسایل ارتباط جمعی، رسانهها و ویدئوهایی که بچهها میتوانند ببینند، در چگونگی تجربه حضور کرونا در میان ما مؤثر است.
عامل مهم دیگر، تجربه کودک است. این که نزدیکان کودک چه اندازه درگیر این بیماری بودهاند و از آن آسیب دیدهاند، در پیامدهای این پدیده بسیار تأثیرگذار است. کودکی که پدربزرگ یا مادر و یا یکی دیگری از اعضای خانوادهاش را از دست داده است، به احتمال بسیار تأثیرها و پیامدهای روانی بیشتری را تجربه میکند.
این تأثیرهای روانی به گونههای مختلف خود را میتوانند نشان دهند که مهمترین آنها، «تروما» یا شوک روانی است. این که کودک از قبل شکنندگیهای روانی داشته باشد، باعث میشود در برابر تغییرها و عوامل نو، دچار اضطراب یا دیگر اختلالهای هیجانی بیشتری شود. این که بیماری ناشناختهای همه زندگی و عادتهای روزمره بچهها را برهم ریخته است، اضطراب، افسردگی یا تغییرهای رفتاری میتواند پدید بیاورد.
اما تجربهی این چند ماههی دوران کرونا نشان میدهد بسیاری از کودکان با داشتن نگرانیها، با یاری بزرگسالان توانستهاند بر ترسهایشان چیره شوند.
- بسته شدن درازمدّت کودکستانها، آموزشگاهها و مراکز بازی کودکان، بچهها را تنها و محدود میکند، آیا این روند در رشد آنها مشکلاتی پدید نمیآورد؟
یکی از مهمترین عواملی که رشد بچهها را میتواند آشفته کند، اختلالهای احساسی، عاطفی و روانی است، زیرا برپایه آنچه روانشناسان و پژوهشگران به ما نشان میدهند، تجربههای احساسی منفی مانند اضطراب و اندوهِ بسیار، در درازمدّت در رشد روانی و حتی توانایی یادگیری کودکان تأثیر میتواند بگذارد.
نکته مهم این است که کودک این تغییر عادتهای زندگی را چگونه زندگی کند. مهم است که محیط خانه بدون خشونت باشد و پدر و مادر رابطهای سلامت و بدون تنش با بچهها بتوانند برقرار کنند. آنچه دربارهی بچهها باید بدانیم این است که بهدلیل رشد نکردن کامل مغز و سامانه عصبی آنان، هیجاناتشان را مانند ما بزرگسالان نمیتوانند مهار کنند، و واکنش آنها در برابر پدیدههایی که آنان را غمگین، مضطرب و خشمگین میکند، شاید بیشتر از ما باشد. ولی این مهم است که بدانیم این نمایش مبالغهآمیز احساسها، همیشه بهمعنای ناراحتی روحی کودک نیست، و همچنین جستوخیز کردن کودک نشان بیشفعّالی او نخواهد بود.
اما اگر دیدیم که این اضطرابها یا دیگر هیجانها تناوبش فراوان شد و به درازا کشید، نشانی از اختلالهای اضطرابی، افسردگی یا شوک روانی (ترما) میتواند باشد.
این که در محیط خانه نیز انگیزههای آموزشی را برای فرزندانمان بتوانیم حفظ کنیم، اهمیّت بسیاری دارد. این انگیزهها تنها درسهای مدرسه میتوانند نباشند؛ بازیهای فکری، خواندن کتاب، گفتوگو دربارهی مسائل گوناگون در حدّ و اندازهی سن کودک.
پژوهشهای «نوروساینس» (دانش علوم عصبی) به ما نشان میدهد که بازی کردن و خندیدن در رشد عاطفیذهنی بچهها بسیار مؤثر است. شاید در فضای خانه دشوارتر بهنظر برسد، ولی شدنی است.
مشکلات دیگری که این همهگیری برای کودکان میتواند بههمراه داشته باشد، ناشی از تغییر عادتها و سیستم زندگی، مدرسه، دوستان، خانواده، بیرون نرفتن و سرخوردگیهای پیاپی است، که بهدلیل محدودیتهای ابلاغ شده، کودکان با آنها روبهرو میشوند.
بچهها به دلیل این که سامانه مغزیروانیشان هنوز رشد کامل نکرده است، در برابر سرخوردگیهای روزمره واکنشهای هیجانی شدیدتری نسبت به بزرگسالان میتوانند داشته باشند.
نکتهی دیگر این است که برای بچهها، تجربهی از دست دادن عادتها و کارهایی که ریتم زندگیشان را تعیین میکرده، در بسیاری از موارد، شاید تجربه آسانی نباشد. فهم این نکته مهم است که کودکان درکی یکسان و همانند از «زمان» ندارند، زیرا نقش این عادتها و مراسم در آنها، به ویژه در مورد بچههای کوچکتر برای ما روشن میکند، که آنها با این عادتها و مراسم به گونهای گذشت زمان را نقطهگذاری کنند. برای نمونه، جمعهها رفتن به خانهی پدربزرگ و مادربزرگ، چهارشنبهها رفتن به ساندویچفروشی، دوچرخهسواری پس از خوردن عصرانه. این نقطهگذاری در زمان، به گونهای به آنها احساس امنیت و آرامش میدهد.
با این همه، دربارهی موضوع «سر رفتن حوصلهی بچهها»، فکر میکنم بخش زیادی از آن ریشه غریزی دارد. این غریزه، کودک را در راستای شناخت و یادگیری محیط پیرامون، بهسوی محرکهای نو سوق میدهد. حتی بازی کردن نیز این نقش مهم یادگیری را در ابعاد گوناگونش برای کودک دارد. پژوهشگران نوروساینس که در زمینه مغزکودک پژوهشهای تازه و جالبی کردهاند، نشان دادهاند بازی کردن باعث رشد و متحوّل شدن مغز کودک میشود. خندیدن، تفریح کردن و هر آنچه باعث شادمانی کودک شود، تحوّل مغز او را نیز باعث میشود.
درک این موضوع به ما کمک میکند که نیازهای کودک را بهتر بشناسیم. حتی در خانه شرایطی را بتوانیم پدید آوریم که کودک در برابر محرکهای تازه باشد. این محرکها داستانخوانی، بازی کردن و حتی شوخی کردن با او میتواند باشد.
- گاهی کودکانی هستند از خانوادههایی با کمبودها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی جدی، این کودکان به ویژه در این وضعیت ودر فضای تنگ و محدود خانواده درگیر آسیبهایی مانند خشونت و سوءاستفاده جنسی و ... میشوند. در این مورد چه راهکارهایی برای این گروه از کودکان وجود دارد؟
خانوادههایی که از لحاظ اقتصادی دچار مشکل هستند، افزون بر مشکلاتی که این همهگیری برای همگان ایجاد کرده است، آنان با مشکلات ویژه دیگری نیز درگیر میشوند. همه پژوهشها از ارتباط تنگاتگ فقر با شکنندگی روانی افراد سخن میگویند. در فضای همهگیری کرونا، داشتن مشکلات اقتصادی فراوان پیامدهای بسیاری برای یک خانواده و بچهها میتواند بههمراه بیاورد. در درجه نخست، والدینی که دچار مشکلات اقتصادی هستند، بیشتر در معرض دچار شدن به افسردگی، اختلالهای اضطرابی و نیز مبادرت به خشونت هستند که نتیجهی ناتوانی فرد برای پیدا کردن راه حل برای مشکلات بسیاری است که وضعیت کنونی برای آنها ایجاد کرده است. به این مسئله، نداشتن امکانات برای تأمین آموزش کودکان از راه دور (گاهی نداشتن اینترنت، کامپیوتر)، نداشتن امکانات برای پاسخگویی به نیازها و خواستههای کودکان باعث سرخوردگی در فرزندان نیز میشود. همه این عوامل، فشار عصبی و استرس را در فضای خانه افزایش میدهد و به رفتار خشونتبار والدین بیانجامد. خشونت از نوع جسمی یا روانی تأثیرهای عمیقی بر بچهها میتواند باقی بگذارد. برپایه پژوهشها، همچنین کودکانی که حتی خشونت پدرها و مادرها را نسبت به هم میبینند، دچار مشکلات گوناگون روحی خواهند شد، زیرا خشونت در کودکان اضطراب بسیار شدیدی ایجاد میکند که نهتنها به رشد روانی آنها آسیب میزند، بلکه برپایه پژوهشهای متخصصین نوروسیانس، حتی بر رشد بخشهایی از مغز، مانند «هیپوکامپ» که در حافظه و یادگیری کودک نقش بنیادی دارد، تأثیر میگذارد و اگر این وضعیت به درازا بکشد، این آسیبها را میتواند جدیتر کند.
- برای کاهش این مشکلات چه راههایی را پیشنهاد میکنید؟
بسیار مهم است که نهادهای اجتماعی و دولتی به یاری این خانوادهها بشتابند و در ابعاد مختلف اقتصادی، آموزشی و درمانی امکانات لازم را در دسترس آنها بگذارند. حمایت روانی از این خانوادهها بسیار مهم است.
خانوادههای درگیر این مشکلات نیز به نوبهی خود چنانچه احساس میکنند توانایی ادارهی مشکلات ناشی از شرایط فعلی نیستند، حتماً با مددکاران اجتماعی و روانشناسان و نهادهای یاریرسان در تماس باشند.
نکتهی مهم دیگر این است که پدر یا مادر هنگامی که احساس میکنند از لحاظ احساسی و هیجانی در وضعیت خوبی بهسر نمیبرند، بهتر است در آن لحظهها از تعامل با کودکان خودداری کنند و از همسر خود بخواهند در آن لحظهها به بچهها بپردازد. امّا در بسیاری از زمانها، با توجه به شرایط سختی که این افراد زندگی میکند، این فاصلهگیری دشوار است. مهم است که همهی ما برای محافظت از بچههایمان با ابزارهایی که روانشناسی برای مدیریت هیجاناتمان در اختیار ما میگذارد، آشنا شویم و از آنها بهره بگیریم.
همچنین تقسیم لحظههای آرامبخش با بچهها هنگامی که والدین احساس میکنند توان آن را دارند، اهمیت فراوانی دارد. این لحظهها میتواند همبازی شدن با آنها و یا کتاب خواندن را دربربگیرد. نباید فراموش کنیم که در بدنمان هورمونهایی هست که به ما احساس همدلی، آرامش و امنیت میدهد. مجموعهای از رفتارها و واکنشها، اندازه این ترکیبها را در خونمان میتوانند افرایش دهند و حال ما را بهبود بخشند، و همزمان تأثیر خوبی روی بچهها بگذارد. مانند در آغوش گرفتن بچهها، بازی کردن، شوخی کردن و تمام کارهایی که در آن عواطف مثبتمان را به بچهها منتقل میکنیم. نباید فراموش کرد که سرزنش کودکان نیز هورمون استرس را در آنها افزایش میدهد و برپایه دادههای علوم تربیتی مدرن و روانشناسی، شماتت کودکان نهتنها افزار آموزشی سازندهای نیست، بلکه هیجاناتی منفی مانند اضطراب، اندوه و از دست دادن اعتماد بهنفس را در کودکان موجب میشود. در مقابل، تشویق و یادآوری توانمندیهای کودکان نهتنها به کاهش استرس در آنها کمک میکند، بلکه باعث میشود رفتارشان نیز بهبود یابد.
- چگونه خبر دردناک از دست دادن پدر یا مادر و یا یکی از نزدیکان کودک را میتوان به او گفت؟
از دست دادن نزدیکان و کسانی که کودک به آنان وابستگی عاطفی دارد، تجربهی دردناکی برای اوست. بهویژه در شرایط کنونی همهگیری کووید- ۱۹ که با ایزوله شدن افراد، تعطیلی مدارس و مانند آن همراه است. ما روانشناسان در این مدّت شاهد آن بودهایم که سوگواری و پذیرش از دست دادن عزیزانمان بسیار مشکلتر از شرایط عادی است و استرس ناشی از تغییرات، نبود ارتباط حضوری افراد فامیل، این که افراد هنوز خود و عزیزانشان را در خطر حس میکنند، در پیچیدگی شرایط نقش بازی میکنند. این که مراسم معمول عزاداری غیر ممکن است به مشکلتر شدن روند پذیرش از دست دادن نزدیکانمان انجامیده است.
دربارهی بچهها آگاهی به مجموعهای از عوامل به ما کمک خواهد کرد بتوانیم بهتر عمل کنیم. اوّلین نکتهای که در این زمینه باید بگویم، این است که هر کودک و نوجوان متفاوت است. بچهها هر کدامشان نحوهی خاص خودشان را برای فهم و رویارویی با مرگ دارند. نحوهی بیان و بروز اندوه و نگرانیهای آنان نیز به همین ترتیب باهم متفاوت است. باید یادآور شویم که سن، فرهنگ، بلوغ ذهنی، کودک و نوجوان نیز در گونهای که این از دست دادن را زندگی میکند، تأثیر میگذارد. مسلماً پیوندی که با فرد متوفی داشته نیز از عوامل بسیار مهم در این تجربهی سخت است.
به باور من، هیچ الگوی مشخصی وجود ندارد که مانع دردِ از دست دادن یک فرد عزیز بشود. و همزمان یک روش مشخص برای بازگویی خبر از دست رفتن فرد مورد علاقه وجود ندارد. مهم است که شخصی که شناخت بیشتری از کودک دارد و تا اندازهای قابلیت مهار احساسات خود را دارد (به این معنا که با حالات خیلی مضطرب و واکنشهای بسیار شدید این موضوع را عنوان نکند) این کار را برعهده بگیرد.
- سوگواری کودکان چگونه است و چه کمکهایی به آنها میتوان کرد؟ اگر روند مبارزه با بیماری کووید ۱۹ طولانی شود، آیا ارتباط نداشتن با فامیل و پدربزرگها و مادربزرگها بر روی رشد عاطفی بچهها تأثیر منفی دارد؟ چهکار باید کرد؟ چه راهکارهایی پیشنهاد میکنید؟
این که به دنیای درون کودک بتوانیم راه پیدا کنیم و حس کنیم که این رخداد را چگونه زندگی میکند، گام بزرگی میتواند باشد در راستای این که در این وضعیت سخت به او بتوانیم یاری کنیم تا از این مرحله از زندگیاش بدون جراحتهای عمیق و پایدار روانی، گذر کند.
سن کودک از عاملهای مهم است و بر چگونگی این که او مرگ را میبیند و زندگی میکند، تأثیر بسیار میگذارد. در بچههای بسیار کوچک، آگاهی به «پدیدهی مرگ» وجود ندارد. اما فقدان فردی را که به او نزدیک بوده و به او محبت و توجه و آغوش گرم میداده است، بسیار میتوانند احساس کنند. نمود این فقدان در رفتار او به شکل گریههای متوالی، ناآرامی و این که بخواهد مدام در آغوشش بگیرند و از این نوع نشانهها میتواند باشد. این نشانهها درکودکان نمودی از اضطراب درونی آنهاست. متأسفانه بهدلیل ناتوانی آنها در استفاده از کلام برای انتقال این اضطرابها، بیشتر ممکن است بهصورت ناآرامیهایی به شکلهای مختلف بدنی یا احساسی بروز کنند.
هنگامی که بچهها بزرگتر هستند و قابلیت کلامی و فکری بیشتری دارند، امکان دارد مرگ را بهعنوان «پدیدهای که همیشگی است و فرد دیگر باز نمیگردد» نتوانند بفهمند، و آن را بهعنوان «انتظار طولانی یک بازگشت» زندگی کنند. یک کودک شاید متوجه نشود این که میگویند «برای همیشه» یعنی چه؟ در نتیجه این فقدان را بهعنوان این که فرد مورد علاقهاش او را رها کرده است، میتواند زندگی کند.
بعضی بچهها با استفاده از تخیلشان و درست کردن سناریوهایی در بازیهایشان، به خودشان برای گذر از این اندوه سخت، یاری میرسانند.
بچهها از سن شش سالگی واکنشهای دیگران را نسبت به این واقعهی دردناک بیشتر متوجه میشوند و تأثیر بیشتری بر آنان دارد. شاید شروع کنند به ترسیدن از بیماری (ترس از سرفه و عطسه) و مرگ خودش و دیگران. این موضوع به شکلهای گوناگونی خودش را میتواند نشان دهد: ترس از تنها بودن در رختخواب، مشکل تمرکز و یادگیری، تغییر رفتار، بروز خشم و مانند آن.
بچهها پس از نُه سالگی، میدانند که همه یک روز میمیرند و شاید اندکی پرسشهای فلسفی نیز در ذهنشان از پدیدهی مرگ شکل بگیرد.
این که چگونه به بچهها میتوانیم کمک کنیم، هم به سن آنها و هم ویژگیهای فردی و نشانههایی که از خود نشان میدهند (یا نمیدهند) وابسته است.
در بچههای کوچکتر (زیر دوسال) خیلی مهم است که برای نقشهایی که آن فردِ از دست رفته برای کودک داشته است، جانشینی را در نظر بگیریم. به این معنا که مثلاً اگر کودک عادت داشته است با پدربزرگش بستنی بخورد، یا با مادربزرگش قایمموشک بازی کند، کس دیگری حفظ این عادتها را برای کودک بهعهده بگیرد. نگه داشتن این عادتها، برای کودک، آرامش و احساس امنیت بههمراه میآورند. در آغوش گرفتن، صحبت کردن، آواز خواندن و همهی چیزهایی که ترشح هورمونهای آرامبخش (مانند «اکسی توسین»، «دوپامین» و …) را در کودک باعث میشود و تجربهی خوبی را برای بچه بههمراه میآورد، تأثیر بسیار مثبتی میتواند بر او داشتهباشد. همچنان که پیشتر نیز گفته شد، مجموعه تعاملهای ما با کودک برای رشد روانی و حتی جسمی کودک، بهویژه در شرایط سختی که خانواده، عزیزی را از دست داده است میتواند مؤثر باشند و به تسکین کودک کمک کند.
دربارهی بچههای سه چهار ساله به بالا، با این موضوع روبهرو هستیم که آنها نگرانیهایشان را به روشهای مختلفی به زبان میآورند. بسیار مهم است که با آنها گفتوگو کنیم و به پرسشهایشان پاسخ دهیم. و این اطمینان را به آنان بدهیم که در کنارش خواهیم ماند.
توجه داشته باشیم که برخی از بچهها پس از چند ماه نشانههای ناشی از سوگ را نمایان میسازند. در نتیجه مهم است که توجهمان را به آنها حفظ کنیم.
مهم است که بچهها، اندوه و خشم را بهعنوان احساسهای انسانی بپذیرند و به آنها یاد بدهیم با کلامشان احساسهایشان را نشان دهند.
یاری به کودک در بهدست آوردن «توانمندی بیان احساسها»، در همه زندگیاش به او یاری خواهد کرد که از لحظهها و رخدادهای سخت زندگی بتواند گذر کند و سلامت روان خود را حفظ کند.
یادآوری این نکته مهم است که سلامت روان به معنی تجربه نکردن اندوه، اضطراب و خشم نیست، بلکه یکی از جنبههای آن ارتباط با درون و به کلام آوردن هیجانهایی است که در خود تجربه میکنیم.
شاید بهترین کمکی که به فرزندانمان در روند بزرگ شدن میتوانیم بکنیم، آموزش این نکتهی بنیادی است که زندگی مجموعهای از رویدادهایی است که برخی از آنها در کنترل ما نیست و با خواستهها، احساسها و علاقهمندیهای ما میتواند سازگار نباشد، و یاد بگیرند «از دست دادن» را بهعنوان جزئی از زندگی پذیرا شوند. همزمان بسیار مهم است که کودکان را با توانمندیهایشان آشنا کنیم و همچنین همه امکانهایی که «ترکیب این توانمندیها با فرصتهای مثبت زندگی»، برای دوست داشتن، دوست داشته شدن و رشد کردن برای آنها ایجاد میکنند.
در یک کلام، آموزش این که کودکان زندگی را با همه «نسبی بودنش» بپذیرند و دوست بدارند.
مصاحبهکننده: توبا صابری