تاریخ روانشناسی و روانشناسی تاریخی
در این مقاله به بررسی تاثیر تاریخ بر روانشناسی و درواقع روانشناسی تاریخی - فرهنگی می پردازیم.
به عقیدهٔ بسیاری از صاحبنظران علم روانشناسی، شناخت عمیق کارکرد مغزی و تلاش در نشان دادن همبستگی بین فعالیّت مغزی و عملکرد روانی، تنها راه دستیابی به سازوکار دقیق و علمی روان، شعور و رفتار آدمی است. شاید به همین علت باشد که دههٔ ۹ میلادی را در آمریکا«دههء مغز» اعلام کردهاند.
روان انسان در طول تحولات فرهنگی در کنش و واکنشهای تاریخی شرکت فعال دارد و به علت و معلول رخدادهای تاریخی عمل میکند. پس بایستی مغز، یعنی عضو زیستشناختی روان را، با تاریخ همبسته دانست. به عبارت دیگر، تاریخ درعینحال محیط و محاط بر چگونگی کارکرد مغز و روان است. در این مقاله سعی شده است تا با ذکر نمونههای تاریخی، ارتباط و همبستگی بین مغز، روان و تاریخ باز نموده شود و درواقع به روانشناسی تاریخی بپردازیم.
روانشناسی تاریخی -فرهنگی۱اولینبار در شوروی توسط ویگوتسکی (۶۹۸۱-۴۳۹۱) مطرح شد. این نظریهٔ روانشناختی که نقش تاریخ و فرهنگ را در تکوین و رشد شعور آدمی مورد تأکید قرار میدهد، توجه تئوریسینها و صاحبنظران مارکسیست را به خود جلب کرد. ویگوتسکی در نظریهٔ خود، به لزوم وجود جهشی کیفی از زیستشناسی به روانشناسی برای توضیح پدیدههای روانی و همچنین نقش جامعه و فرهنگ در تکوین شعور آدمی تأکید دارد. او از روانشناسی متکّی بر فیزیولوژی سلسلهٔ اعصاب که در مکتب پاولوف (۹۴۸۱-۶۳۹۱) شکل گرفته بود و از دوران سچنوف در قرن ۱۹ در روسیه آغاز شده بود، انتقاد کرد. به عنوان مثال ویگوتسکی بر این نظر بود که توانایی تکلّم در انسان را نمیتوان با «بازتاب شرطی» پاولوفی توضیح داد. او برای توضیح این مسئله که عملکرد عالی روان انسان بدون باور به وجود جهشی کیفی از فیزیولوژی به روانشناسی قابل توصیف نیست، الاغی گرسنه را مثال میزند که بین دو توبرهٔ یونجه در طرفین خود، سرگردان مانده است و نمیتواند بین آن دو، یکی را برای خوردن انتخاب کند و چندان گرسنگی میکشد تا هلاک شود. ویگوتسکی با این مثال بر نقش تکلّم در هدایت رفتار آدمی انگشت میگذارد. به نظر او عوامل عینی تاریخی-فرهنگی میبایستی در طول تکامل و تکوین فردیت به ویژه از طریق زبان در ذهن جایگزین شوند و به صورت عواملی درونی درآیند تا رفتار ذی شعورانهٔ انسان را هدایت کنند. به نظر او این نوع تحوّل کیفی با نظریهٔ مکتب پاولوفی قابل توضیح نیست. زیرا چنین فعالیّت عالی در مغز، تنها در رابطه با عوامل تاریخی-فرهنگی در بیرون از انسان شکل میگیرد و نه فقط بر اساس عوامل فیزیولوژیک اولیّه. به عبارت دیگر نزد ویگوتسگی، روانشناسی از فیزیولوژی محض، جدا میشود و کارکردهای عالی مغز تکاملیافتهٔ انسان، فقط مجموعهای از بازتابهای شرطی نیست، بلکه بازتابدهندهٔ شرایط اجتماعی-تاریخی میباشد. او در عمر کوتاه خود نتوانست نظریهٔ خود را تکمیل کند و پس از مرگ او، دوست و همکارش الکساندر لوریا (۲۰۹۱-۷۷۹۱) روانشناس برجسته و سرشناس قرن بیستم، نظریهٔ او را به شهرتی عالمگیر رساند.
لوریا علمی میانرشتهای به نام نوروپسیکولوژی (Neuropsychology) را بنیان گذاشت. او از طریق بررسی علائم بالینی-روانی بیمارانی با صدمات مغزی به شناخت کارکرد مغز و روانشناسی تاریخی -فرهنگی ویگوتسکی رسید. لوریا در کتاب «مغز کارآمد»۲که حاوی تجزیه و تحلیل و جمعبندی نهایی اوست، به این اصل وفادار میماند که روان در عالیترین سطح خود منعکسکنندهٔ شرایط تاریخی و فرهنگی است و شعور عالیترین شکل این بازتاب است. این نظریه با باور لنین مبنی بر اینکه شرایط زیست اجتماعی تعیینکنندهٔ درجهٔ شعور اوست، مطابقت داشت. لوریا بنا به توصیهٔ ویگوتسکی گروهی از روانشناسان شوروی را برای تحقیقی طولانی در استپهای آسیایی مرکزی سرپرستی کرد. در این پژوهش روانشناختی که سالها طول کشید، لوریا در دهات دور افتادهٔ ازبکستان و قرقیزستان به بررسی تأثیر انقلاب سوسیالیستی در قوهٔ شناخت مردمان این دیار پرداخت. مردمانی که علیرغم فرهنگ غنی و کهن خود در زمینههای علم، هنر و معماری، در فقر اقتصادی و بیسوادی میزیستند. او نتیجه این تحقیقات را چند سال قبل از مرگش به صورت کتاب منتشر کرد۳. و به استناد یافتههای خود، به این نتیجه رسید که فرایندهای شناخت آدمی براساس تغییر نحوهٔ زندگی متحول میشوند. بدین ترتیب یکبار دیگر به حمایت از نظریهٔ روانشناختی تاریخی-فرهنگی پرداخت. در این کتاب، لوریا شعور انسان را محصولی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی میداند و بدین صورت دیالکتیک مارکسیستی رشد اجتماعی را مورد تأیید قرار میدهد. فردیت در روانشناختی تاریخی-فرهنگی لوریا، تابعی از شرایط فرهنگی-اجتماعی حاکم است و تأکید بر تفاوتهای فردی در نظریات وی را نیز باید در همین راستا دید. او در زندگینامهنویسی بالینی-روانی به شیوهای درخشان و بدیع از نظر نوروپسیکولوژی به توصیف حالات روانی میپردازد. در کتاب «مردی با دنیای از هم پاشیده»۴، شرح حال سربازی به نام زاستسکی را از زبان خود او باز میگوید که در جنگ جهانی دوم، گلولهای جمجمهاش را سوراخ کرده و در مغزش نشسته و دنیای روانیاش را از هم پاشیده است. لوریا میکوشد تا همهٔ ابعاد آینهٔ متلاشی شدهٔ شعور این فرد را که میبایست واقعیتهای تاریخی-فرهنگی را در خود منعکس کند، توصیف نماید. کتاب باارزش دیگر او۵نتیجهٔ سی سال بررسی روی مردی به نام «اس» است که حافظهای قوی و بینظیر داشت و در واقع شخصی است به نام «شرشوسکی» که در سالهای دههٔ ۲۹۱ خبرنگار روزنامهای در مسکو بوده است. نوریا در این نشان میدهد که چگونه حافظهٔ خارق العادهٔ این مرد، در قوای شعوری او اثر میگذارد و انعکاس ناموزون دنیای بیرون در ذهنش، زندگی عادی او را مختل میکند.
مقاله کامل را از بخش پیوست دریافت کنید.
نویسنده : عبد الرحمن نجل رحیم