شناساندن عناصر داستان به کودکان با آفرینش یک داستان
- طراح فعالیت: فاطمه بدری، زهرا حیدری
هیچگاه برای آفریدن یک داستان با کودکان دیر یا زود نیست، همیشه سر بزنگاه است. همیشه درست همان زمانی است که باید قلم را به دست کودک یا کودکانتان دهید و همراه هم ذهنتان را به پرواز درآورید و وارد دنیای داستانها شوید، خواه کودکتان دوساله باشد خواه دهساله، داستانتان یک جمله باشد یا صد جمله و متنتان خواه نوشتهای با دستخطی نفیس باشد یا یک نقاشی ساده کودکانه.
من آموزگار پایه اول دبستان هستم و از ماه نخست سال تحصیلی در همفکری با همکارانم، خلق داستان را همراه کودکان آغاز کردهایم و تاکنون تجربههایی موفق و لذتبخش در این زمینه داشتهایم. فعالیتی که در ادامه معرفی میکنم، تجربهایست که در خلال آن کودکان کلاس من و سایر کلاسها، افزون بر ساخت یک داستان و سپس تصویرگری و درنهایت تبدیل کردن آن به کتاب، عناصر داستان را بار دیگر مرور کردند و با همراهی مربی، داستان را بر پایه این عناصر و با رعایت آنها ساختند. پیش از شرح فعالیت لازم است بگویم این فعالیت مناسب تمام گروههای سنی کودکان است. همچنین افزون بر مربیان، والدین نیز میتوانند همراه با فرزند یا فرزندانشان آن را تجربه کنند. اگر کودکان شما هنوز مهارت نوشتن را کامل فرانگرفتهاند، ابتدا جملهها را شما بنویسید و سپس آنان از روی نوشته شما بنویسند. اگر کودکان شما هنوز در سنین پیش از دبستان هستند، نویسنده جملهها خودتان باشید و آنان فقط گوینده و تصویرگر نهایی کتاب باشند.
درپایان، پس از آفرینش داستان، از کودکان بخواهید آن را به شکل یک کتاب دربیاورند. آنان را راهنمایی کنید تا انتخاب کنند کتابشان چند صفحه باشد و برای کدامیک از جملهها تصویرگری کنند و در نهایت متن و تصویر را به چه شکلی در کنار هم قرار دهند (چند کتاب نمونه به آنها نشان دهید و توجه ایشان را به این نکته جلب کنید که در هر کتاب، متن در کجای تصویر قرار دارد).
شرح فعالیت:
ابتدا دو تصویر را در اختیار کودکان قرار دادم. یکی از تصاویر دربرگیرنده تصویرگری یک کرکس و دیگری نقاشیای از کویر و کاکتوسهایش در زمان غروب بود. از آنجاییکه در پایه اول بهزودی میخواستیم نشانه «ک» را به کودکانمان معرفی کنیم، تصاویری انتخاب کردیم که نام آنها دارای نشانه «ک» باشد و کودکان با استفاده از نام آنها در خلال نوشتن داستان، نشانه «ک» را بارها ببینند و از آن استفاده کنند.
ابتدای فعالیت، قواعد فعالیت را به بچهها شرح دادم و گفتم آنچه این بار میخواهیم به آن توجه کنیم این است که داستان را چگونه آغاز کنیم، چگونه به پایان برسانیم و برای شخصیت اصلی داستانمان چه اتفاق یا اتفاقهایی رقم بزنیم.
سپس برای آنان دو تصویر را ارسال کردم و گفتم این تصویر یک «کرکس جوان کمرو» است که شخصیت اصلی داستان ما خواهد بود. تصویر دیگر نیز مکان و زمانی را بیان میکند که داستان در آن رخ داده است؛ هنگام غروب در کنار کاکتوسهای کویر. در ادامه از کودکان خواستم برای داستانی که درباره این دو تصویر میسازیم، خوب فکر کنیم، هر کس جملهاش را بنویسد و با اعلام جملهاش را بگوید. مربی هر بار یکی از کودکان را مسئول انتخاب یک جمله خواهد کرد. هر بار که کودکی جملهای را انتخاب کرد، داستان باید درپیوند با آن جمله ادامه یابد.
ابتدای ساخت داستان، از کودکان خواستم روی این مهم تمرکز کنند که قصد دارند داستان را چگونه و با چه جملهای آغاز کنند. اینگونه کودکان به یکی از عناصر مهم داستان یعنی نقطه آغاز توجه میکردند. سپس به آنها زمان دادم تا جمله خود را بسازند و سپس آن را بنویسند. جملههای بچهها از قرار زیر بود:
- کرکس جوان کمرو روی درخت کاکتوس نشسته بود.
- سلام! اسم من کرکس کمرو است.
- یکی بود یکی نبود. یک کرکس جوان کمرو بود.
- کرکس نشسته بود روی صخره.
- کرکس قصه ما دوستی نداشت و تنها بود.
سپس کودکی را انتخاب کردم. او مسئول شد تا جملهای را از میان جملهها، به جز جمله خودش انتخاب کند. نقشی که مربی در این بخش به عنوان تسهیلگر ایفا میکند این است کودکی را برای انتخاب جمله برگزیند که جملهاش برای آغاز داستان یا ادامه دادن روند داستان چندان مناسب نیست، بنابراین با انتخاب او برای گزینش یک جمله، دستکم میتواند در ادامه روند داستان به شکلی معنادار و مطلوب، یه صورتی که کودکان حس نکنند، مداخله کند.
کودک جمله «یکی بود یکی نبود. یک کرکس جوان کمرو بود» را انتخاب کرد.
سپس از کودکان خواستم یا توجه به این جمله، جمله بعدی را بسازند و داستان را ادامه دهند. هر بار کودکان جملهای میساختند و یک کودک به انتخاب مربی مسئول گزینش یک جمله میشد. داستان تا اینجا ادامه پیدا کرد که:
«یکی بود یکی نبود. یک کرکس جوان کمرو بود. او هیچ دوست و خانوادهای نداشت.»
در این بخش دوباره برای شناساندن و جلب توجه کودکان به عنصر گره داستان، به کودکان گفتم: بچهها خب حالا که ما داستان را آغاز کردیم و تصمیم هم داریم داستانی کوتاه بسازیم، فکر میکنید خوب است در داستانمان برای کرکس چه اتفاقی بیفتد یا او با چه مشکلی مواجه شود؟
بچهها پس از این نکته، جملههای زیر را ساختند:
- پای کرکس بین کاکتوسها گیر کرد.
- و در یک کویر زندگی میکرد.
- تصمیم گرفت دوست پیدا کند.
- یک روز غروب تصمیم گرفت تنها نباشد.
کودک انتخابکننده با گزینش جمله «پای کرکس بین کاکتوسها گیر کرد»، گرهای برای داستان برگزید. در ادامه، به کودکان گفتم به نظرتان چه مشکل دیگری برای این کرکس رخ خواهد داد یا چه راهحل برای مشکل کنونیاش (گیر کردن در کاکتوسها) خواهد یافت. یکی از بچهها گفت حالا باید کمکش کنیم پایش را از بین کاکتوسها رها کند. به این ترتیب به آنان چند دقیقه وقت دادم تا به مشکل و راهحل فکر کنند و سپس جملههایشان را درپیوند با داستان ارائه دهند. راهحلها یا ادامه دادن گره داستان از سوی بچهها به شکل زیر بود:
- از یک روباه پیر کمک خواست.
- یک روز یک کرکس دیگر آمد و او را نجات داد.
- هر چه فریاد زد کسی کمک نکرد.
- تصمیم گرفت از یک دوست کمک بخواهد.
- چون کمرو بود نتوانست کمک بخواهد.
این فعالیت به این شکل ادامه یافت. نقش من بهعنوان تسهیلگر فعالیت این بود که در هر بخش توجه آنان را به گره داستان و راهحل جلب کنم و ایشان آگاه باشند کی در حال ساختن گره برای داستانشان هستند و کی در حال یافتن راهحلی برای رهایی شخصیت داستانشان. کودکان من در میانه داستان شخصیتهایی دیگر به داستان افزودند. در بخشی از داستان به تشخیص خودم بر اساس محتوا و روندی که داستان طی کرد، از بچهها خواستم با ساختن دو جمله دیگر، داستان را تمام کنند و آنها تصمیم گرفتند روایت کرکس جوان داستان را با چاشنی طنز به سرانجام برسانند. این فعالیت در دو زنگ ۴۵ دقیقهای و هر بار با ۵ کودک انجام شد (کودکان کلاس دهنفرهام را به دوگروه تقسیم کردم).
داستان گروه نخست کلاس من:
«یکی بود یکی نبود. یک کرکس جوان کمرو بود. او هیچ دوست و خانوادهای نداشت. یک روز پای کرکس بین کاکتوسها گیر کرد. هر چه فریاد زد کسی کمک نکرد. ناگهان صدایی شنید و گفت: کمک! میشود من را نجات دهی؟ جغد و تمساح پیر صدای کرکس را شنیدند. آنها آمدند و کرکس را نجات دادند و دوستان صمیمی شدند. اما یک روزی تمساح تصمیم گرفت که کرکس جوان را بخورد. و جغد تصمیم گرفت کرکس را نجات دهد. جغد دانا تمساح را سرگرم کرد و کرکس جوان پا به فرار گذاشت و تمساح چغد پیر را خورد.»
داستان گروه دوم کلاس من:
«اسم من کرکس است. امروز چیزی برای خوردن پیدا نکردم. دیگر خجالت نمیکشم. باید بروم بیرون تا کرکسهای دیگر غذایم را نخوردند. من رفتم غذای خود را پیدا کنم. ناگهان آهویی را دیدم که شیری دنبالش بود. و چند دقیقه بعد کرکسهای زیادی بر سر تهمانده آهو با هم دعوا میکردند. با وجود اینکه خجالت میکشیدم اما رفتم جلو تا بتوانم با کرکسهای دیگر صحبت کنم و غذا را بخورم. اما یک پلنگ رسید و همه کرکسها فرار کردند. شیر و پلنگ دعوایشان شد و کرکسها به طرف آهو رفتند.»