ذهن کودکانه و درک مفاهیم فلسفی
ارسطو حیرت را سر آغاز فلسفه ورزی بشر میداند و حیرت در اولین مواجهه آدمی با پدیده ای پرسش برانگیز رخ میدهد، میتوان کودکان را فیلسوفانی بالقوه دانست که هیچ تجربه ای از زندگی و دنیای پیرامون خود ندارند و با تحیر در برابر همه چیز از چیستی و چرایی آن میپرسند. با فلسفه میتوان به پاسخگویی به حس کنجکاوی طبیعی کودک و همچنین درگیر کردن آنها در یافتن معانی و تعمق بخشیدن به فهم آن پرداخت. از آنجا که کارکرد برنامه جدید «فلسفه براي كودكان» القا و آموختن مفاهیم و شیوههای فلسفی به کودکان است، میتواند مدخلی برای ورود به مبحث اصلی یعنی «ذهن كودكانه و درك مفاهيم فلسفي» باشد. در اواخر سال ۱۹۶۰ مهارتهای فکری سطح پائین و فقدان قدرت استدلال و تمیز و داوری ای که دانشجویان در زمان ورود به دانشگاه داشتند مورد توجه یک پروفسور فلسفه از دانشگاه کلمبیا به نام میتولیپمن قرار گرفت. او به این نتیجه رسید که اگر قرار است برخورد موثر با این مسئله صورت گیرد، باید هر چه زودتر و قبل از آن که این عادتهای فکری در فرد جایگزین شود به این موضوع رسیدگی کرد یعنی دردوران کودکی.
به گفته بنیانگذار این برنامه، پیدایش «فلسفه برای کودکان» از هیچ کجا وبدون مقدمه نبوده است بلکه براساس رهنمودهای جان دیویی و مربی روسی لیو ویگوتسکی شکل گرفته است که بر ضرورت تعلیم تفکر و تامل ونفی آموزش صرف «حفظ کردن» تاکید میکردند. برای کودکان کافی نیست که فقط آنچه را که به آنها گفته میشود به حافظه سپرده و سپس به یاد بیاورند. بلکه آنها باید موضوع مورد نظر را آزموده و تجزیه و تحلیل کنند (ناجی، ۱۳۸۷، صص ۳۱ و ۴۹). برنامه فلسفه برای کودکان، انقلابی را در آموزش واندیشه ورزی کودکان طراحی کرد. انقلابی که بتواند از کودکان امروزی، اندیشه ورزانی برای فردا بسازد. به طور کلی این رهیافت به جای اینکه حافظه محور باشد تامل محور است؛ یعنی براساس آن، تلاش میشود از کودکی به افراد یاد داده شود که درباره مسائل و مشکلات تامل و اندیشه کنند و خود برای آن را ه حلی پیدا کنند. لیپمن در جهت پیشبرد و عملی ساختن این برنامه تصمیم گرفته که برای تهیه موضوعی قابل فهم و مخاطب پسند، متون درسی را به صورت داستان تهیه کند، داستانی درباره منطق اکتشافی کودکان. به اعتقاد لیپمن افرادی که داستانها و کتابهای درسی فلسفه برای کودکان مینویسند، میتوانند در هر صفحه معانی، مسائل و روابط فلسفی ای را بیان کنند که با ظرافت خاصی پنهان شدهاند. کودکان چنین مفاهیمی را از این داستانها بیرون میکشند و توجه همکلاسیهای خود را به آن معطوف خواهند کرد. جمله یا کلمه ای مبهم ممکن است آنها را تحت تاثیر قرار دهد. بدین ترتیب، تحقیق و کند و کاو فلسفی کودکان آغاز میشود و تا هنگامی که قانع نشوند که معنای متن مکتوب یا اظهار شده را فهمیدهاند، از آن دست بر نخواهند داشت. این واقعیت که کودکان به چالش کشیده شدن را دوست دارند، دلیل خوبی برای پیشبرد اهداف این برنامه است. لیپمن از داستان به عنوان محرک و آماده کننده ذهن کودکان برای تفکر فلسفی استفاده کرد. او به این نتیجه رسید که بهترین روش برای آموزش تفکر و درگیر کردن ذهن کودکان با مباحث فلسفی استفاده از چنین داستانهایی است.
با توجه به یکی از خصوصیات فلسفه که درگیر کردن ذهن با مفاهیم است، این داستانهای فلسفی به نحوی مطلوب کودک را وادار به تفکر و درک مفاهیم میکند از طرف دیگر و به قول پروفسور آن مارگارت شارت (یکی از چهرههای سرشناس و موثر در گسترش فلسفه برای کودکان و نوجوانان )داستانهای فلسفی برای کودکان نقش تخته پرشی مناسب به کند و کاو و تحقیق را بازی میکند. در واقع این داستانها سعی دارند کودکان را وادار کنند که خودشان به فلسفه بپردازند. میتوان گفت داستانهای فلسفی مناسب برای کودکان، دارای نظریات اشباع شده ای هستند که کودکان را به تامل و تعمق در اندیشههای فلسفی میکشاند، فرایند ادراک در کودکان با پرسش آغاز میشود، پرسشها پل ارتباطی کودکان با دنیای شگفتیها هستند. کودک با مدد جستن از آنها سعی میکند تا دنیا را کشف کند و بشناسد. او از میان پرسشها و در جریان رسیدن به پاسخ بسیاری از امور را تجربه میکند و آنها را میآزماید (موسسه پژوهشی کودکان دنیا، ۱۳۸۶، ص ۴۹). پرسیدن برای کودکان اصلاً بدنی است. پرسش در بطن خود یک جریان بالنده و پویا و امری کاملاً طبیعی است اما اگر کودک وارد حوزه ای شود که مربی یا والدین قادر به پاسخگویی متناسب به او نباشند، کودک قادر به درک درست «مفاهیم» نخواهد بود.
در ابتدای این نوشتار از نظریات ویگوتسکی به عنوان یکی از مقدمات شکل گیری برنامه «فلسفه براي كودكان» یاد شد. او ضمن تاکید بر ضرورت تعلیم و تربیت به شکل جدید آن، نظریات ارزشمند دیگری از جمله فرضیه ای در باب درک مفاهیم از سوی کودکان دارد. این فرضیه عبارتست از اینکه: کودکان سه مرحله رشد مفهومی را میگذرانند. در سالهای اولیه مفاهیم موضوعی میسازند که بر روابط موجود بین چند زوج شیء دارد. در سالهای بعد مفاهیم زنجیری تولید میکنند به طوری که اشیا را در لحظههای مختلف بر اساس ابعاد انتزاعی متفاوت مانند شکل و رنگ طبقه بندی مینمایند، ولی اغلب فراموش میکنند که چه مبنایی را برای طبقه بندی به کار بردهاند و آن را به مبنای دیگر تغییر میدهند. نهایتاً کودکان در دوره دبستان شناختن مفاهیم واقعی را بر اساس مشخصات ثابت، لازم و کافی آغاز میکنند. برخی از مفاهیم مانند زمان، مکان، عدد و موجودات زنده به اندازه ای بر درک ما از دنیا نقش اساسی دارند که رشد آنها فی نفسه حائز اهمیت است.
ژان پیاژه نیز با تاثیر پذیری از مفاهیم؛ نظریات خود را در حوزه روان شناسی ارائه داد. به اعتقاد او اندیشه آدمی ناظر به معنا بخشی به جهان پیرامون است. آنچه برای پیاژه اهمیت داشت درک کودک از مفاهیمی بود که طی قرنها، فلاسفه آنها را اساس و محور نیروی عقلانی آدمی پنداشتهاند (پیش از این نیز به آن اشاره شد. مفاهیمی چون: زمان، مکان، عدد، علت، معلول). او قدرت استدلال منطقی را عامل محوری هوش میپنداشت. با این توضیحات اینگونه میتوان گفت که بسیاری از مفاهیمی که برای کودکان گیج کننده و معماگونهاند، همان مفاهیمی هستند که فلاسفه با آن درگیرند. با اینکه کودکان درباره این موضوعات و مفاهیم (از پیش) افکار و عقایدی دارند، یاد میگیرند که عقاید خود را به احکام و آرای سنجیده ای تبدیل کنند. در برنامه «فلسفه براي كودكان» با ارائه تعداد زیادی از تمرینها به منظور یافتن دلایل خوب برای داوریها، کودکان به نوعی آموزش میبینند که افق دید آنها وسیع تر شود.