شخصیت اجتماعی کودک
بررسی سه نظریه پیرامون شخصیت اجتماعی کودک
«تعلیم و تربیت، دانه ای درون شما نمیکارد؛ اما دانههای شما را میرویاند.» (جبران خلیل جبران)
کودک به عنوان شخصی در وضعیت کنشگری اجتماعی قرار دارد و لذا همچون هر کنشگر اجتماعی دیگری، توانا و خلاق و مستعد و انتخابگر و عقلانی محسوب شده و البته همانند تمام کنشگران اجتماعی در درون تاریخ سکنی گزیده و نمیتوان او را منهای شرایط انسانی - اجتماعی حاکم بر تعاملاتش با نظام اجتماعی در نظر گرفت. از این رو در زمینه توضیح شخصیت اجتماعی کودک میتوان به سه نظریه «کودک اجتماعی ساختی»، نظریه «کودک گروه اقلیت» و نظریه «کودک قبیله ای» اشاره داشت.
نظریه «کودک اجتماعی ساختی»، به جای تصور اینکه کودکان در حاشیه جامعه قرار گرفته و برای جامعه اهمیت چندانی ندارند و منتظرند روزی به عنوان بزرگسال با جامعه یکپارچه شوند، دوران کودکی را جزء تشکیل دهنده ثابت و برجسته تمام ساختهای اجتماعی در طول فضا و زمان میپندارد. مثلاً «کورتروپ» در این باره میگوید: ایده دوران کودکی به عنوان شکلی یکپارچه، قابل مقایسه با این باور مرسوم است که میگوید کودکان روزی چونان بزرگسالان با جامعه یکپارچه میشوند.
ما اما دوران کودکی را مرحله گذرای زندگی فرد در نظر نمیگیریم و بلکه معتقدیم این دوران حتی علی رغم تغییر مداوم اعضا یا تحول تاریخی، شکلی پایدار و همیشگی است که هرگز ناپدید نمیشود.کودکان، مقوله ای ساختی و بخشی از ترکیب زندگی اجتماعی هستند و لذا باید درون هر نظام اجتماعی به عنوان شکلی کامل و یکپارچه ادراک شوند. کودکان همیشه در داخل جامعه و از جامعه بودهاند و مهم نیست تظاهر فعلیشان چه چیزی را نشان میدهد. از این نگره، دوران کودکی پدیده ای کلی و جهانی بوده و کودک نیز دارای هویتی اجتماعی است. دوران کودکی ضمناً اختراعی تاریخی نیست.
کودک واحد تحلیل منحصر به فرد قلمداد میگردد و با دیگر واحدهای تشکیل دهنده نظام اجتماعی قابل مقایسه مینماید. لذا تحلیل تجربه دوران کودکی اغلب بر حسب مناسبات آن با مقولههای دیگر جامعه نظیر زندگی بزرگسالی مورد بررسی قرار میگیرد. از آنجا که کودک بیشتر مفهومی جهانی است تا محلی، میتوانیم ملت - دولتها را برحسب میزان امکاناتی که برای این بخش اساسی از شهروندانشان فراهم میآورند، مورد ارزیابی تطبیقی قرار دهیم. همچنین اگر دوران کودکی، جایگاه اجتماعی برجسته و منسجمی از شخصیت را تشکیل میدهد، کودکان میتوانند ادعا کنند دارای تعداد زیادی خصوصیات مشترک با یکدیگرند.
ضمناً آنها به طور درونی قابل تشخیص هستند و میتوانند اتحاد و یکپارچگی را تجربه کنند که از ادراک جایگاه مشترکشان در ساخت اجتماعی حاصل میشود. بر این اساس نظریه «کودک اجتماعی ساختی» ادعا میکند دوران کودکی، مقوله ای کلی با قابلیت تعمیم بوده؛ زیرا کودکی مشخصه دائمی ساخت اجتماعی و مقوله ای است عام، جهانی و دارای هویتی قابل تشخیص. در نظریه «کودک گروه اقلیت»، دوران کودکی به عنوان مقوله ای عام و جهانی در نظر آمده و حقوق و ویژگیهای شخصیت وی بر اساس موقعیت اجتماعیاش ادراک میشود. «هولت» در این زمینه اظهار داشته حقیقت یک کودک چونان موجودی کاملاً مطیع و وابسته و ملغمه ای از دردسرهای پر هزینه، بردگی و فوق العاده لوس قلمداد شدن توسط بزرگترها، برای اکثر جوانان بیشتر آسیب و ضرر به همراه داشته تا منفعت و تأثیر مثبت، لذا به جای همه اینها پیشنهاد میکنم حقوق، امتیازات ویژه، وظایف و مسئولیتهای شهروندان بزرگسال برای هر شخص جوانی که میخواهد از آن استفاده کند، قابل دسترس شود.
از این نگره کودکان در درون جوامع، از لحاظ ساختی از یکدیگر متمایز میشوند و بدین ترتیب اعمال قدرت را به روشهای متفاوت و بویژه به شکلهای مشروع و نهادینهاش تجربه میکنند. نیازها و حقوق چنین کودکانی بر اساس ایدئولوژیهای مرد - پدرسالارانه حاکم، علی رغم ظاهر دلسوزانه و نیکخواهانه شان به روشهای متنوعی مشخص و محدود میشود تا تابعیت از خودکامگی در جان کودکان بنشیند. «آلدرسون» در این باب میگوید ابتدا مفاهیم ارائه شده در باره حقوق، بر ارزشهای عقلانیت و استقلال و آزادی استوار بودند؛ اما چون این ویژگیها بیشتر منحصر به دوران بزرگسالی هستند تا دوران کودکی، باعث شدند عموماً چنین فرض شود که باید حقوق شهروندی را از کودکان سلب و به جای آن نیاز کودک به حفاظت را مورد تاکید قرارداد. دوران کودکی «گروه اقلیت» در همه جوامع وجود دارد و نوعی تجربه عمومی قلمداد میشود.
در سراسر جهان، همه کودکان به اندازههای مختلفی مورد بهره برداری و استثمار قرار دارند و از حقوق انسانی آنها بسیار کم سخن میرود و به طور نامناسبی مورد استفاده قرار میگیرند. نظریه پردازان معتقد به الگوی «کودک گروه اقلیت»، دوران کودکی را به عنوان پدیده ای بی زمان به تصویر میکشند و به واسطه همین عام گرایی جهان شمول، قادر نیست آزادی را در طول و از طریق فرایند تاریخی بیابد. در عین حال این دیدگاه، کودکان را موجوداتی آگاه و فعال میداند؛ موجودات آگاهی که منتظر کسب فرصت برای تحرک و فعالیتاند. در نظریه «کودک سازه اجتماعی»، کودک به ساختهای اجتماعی و بدون هیچ گونه حسی از ثبات و تغییرناپذیری تعلق دارد. نسبی گرایی این دیدگاه نوعی ابزار تحلیلی است که از طریق آن میتوان طبیعت ویژه و ناقص یا چشم انداز ادراک دوران کودکی را تقویت کرد؛ زیرا در این مدل، هیچ کودک ذاتی وجود ندارد و بلکه همیشه کودکی موجودیت به هم میرساند که از طریق اقدامات سازنده و به شکلی قوی یا ضعیف ساخته میشود.
سازه اجتماعی دوران کودکی چونان نوعی تاریخ نگاری، کودک را محصول زمان خود و شرایط مادی آن خصوصاً در رابطه با ابزار تولید و تربیت و تدارکات آموزشی میانگارد. سازه اجتماعی دوران کودکی چونان نوعی گفتمان اما معتقد است کودک از طریق مدهای گفتاری برجسته و حاکم در جامعه در باره سن، استقلال، رشد یا خانواده به وجود میآید و لذا ادراک ما از دوران کودکی، همیشه به طرز صحیحی منفصل و ناپیوسته است و گرچه این ادراک همیشه به شکلی ضعیف یا قوی ساخت بندی شده؛ اما با وجود این، ادراکی موقتی و حساس به تغییر است. بنابر این الگوی «کودک سازه اجتماعی»، ناگزیر کودک را پدیده ای محلی میداند تا جهانی و از این رهگذر به خاص گرایی تمایل مییابد. در نظریه «کودک قبیله ای»، مقوله استقلال مد نظر است و لذا این کودک نمودی آشکار از برتری عاملیت برساخت مینماید.
خاص گرایی این نظریه استفاده از قوم نگاری را الزام میآورد؛ چنانکه «کلی - بیرنه» به عنوان پرستار بچه عمل کرد و نقش مشاهده کننده ای مشارکتی را در بازی کودک تحت پرستاری و در واقع کودک مورد مطالعهاش بر عهده گرفت. این کار او باعث شد بازی کودک را مستقل از نگاه خود بررسی کند و در باره وجود نوعی عملکرد رمزگذاری شده و تبادل نمادین «قبیله ای»، یافتههایی بدیع ابراز دارد. همچنین تحلیل «بوکینگهام» در باره نسبت فرهنگ کودکان با وسایل ارتباط جمعی نشان داد این فرهنگ به آنها اجازه میدهد در زمینه پذیرش فرهنگی برنامههای رسانه جمعی نه منفعل که مستقل عمل کنند و صید دست و پا بسته انحرافات و فسادهای بزرگسالی نگردند.
تاکید دائم بر شخصیت ویژه «کودک قبیله ای» و نیز امتناع ناگزیر آن از شکل بندیهای جهان شمول باعث شد عناصر جالب و ابهام زدای دیگری به درون این مقوله وارد شود. «کودکان قبیله ای» مجبور نیستند حتماً تحت تسلط و نفوذ اسطورههای رمانتیک یا اسطورههای روشنگری باشند. چنین کودکانی ممکن است هرزه و بد اخلاق، بی شعور و دارای خویهای حیوانی، زورگو، کاملاً خودبین یا نفع طلب، خودخواه، نامهربان، نژاد پرست و... باشند و البته این خرده فرهنگهای «قبیله ای» که اکتساب اخلاق بزرگسالان را آرزو نمیکنند؛ هیچ اجباری برای «خوشایندی» ندارند.
نویسنده: دکتر عباس محمدی اصل