کودک مرگ را چگونه تصور میکند؟
میدانیم که رویکرد فکری افراد نسبت به پدیدههای مختلف در طول زندگی تغییر میکند. این قاعده درباره معنای مرگ و تجربه مردن نیز صادق است. میگویند مرگ بزرگ و کوچک نمیشناسد. گزارهای که صحت دارد ولی عکس آن به دور از واقعیت است زیرا هر سنی با درجه خاصی از شناخت مرگ همراه است. کودکان نیز بسته به سن خود درک و فهمی فراخور از مرگ دارند. در گذشته تصور میشد که ملاحظات جنسی تنها هنگام بلوغ مطرح میشود.
امروزه میدانیم که چنین تصوری واقعیت ندارد. درباره مرگ نیز این امر صادق است و حضور روانی آن در ذهن آدمی از دوران کودکی آغاز میشود. نمیتوان به سوال طفل درباره اینکه از کجا آمدهام با صراحت و اتکا به یافتههای علمی پاسخ داد و پرسش او در باب اینکه به کجا میروم را بیجواب گذاشت.
کودک برای درک جنبههای پایدار واقعیت و تعامل سازنده با آن نیازمند فهم پایداری و ثبات است. بنابراین باید به طور همزمان از توانایی درک ناپایداری و در نتیجه نابودی نیز برخوردار باشد. حتی نوزاد شش ماهه هم دارای جهتیابی ذهنی نسبت به هستی و نیستی است. دالی دالی کردن که با پیدا و پنهانشدن یا بودن و نبودن همراه است یکی از نخستین بازیهایی است که موجب جلب توجه نوزاد میشود. کودک خردسال نیز مرتب با تم مرگ در قالب قصهها، کتابها، معماها، کارتونها، فیلمهای تلویزیونی و سینمایی و بازیهای معمولی و کامپیوتری بمباران میشود.
خرید کتابهایی با موضوع توضیح مرگ برای کودکان
از سوی دیگر با مرگ حیوانات خانگی، جانوران دیگر و در مواردی مرگ یکی از بستگان و دوستان روبهرو است و تصاویر قاب شده رفتگان خانواده پیوسته در معرض تماشای او قرار دارد. بنابراین نمیتوان مرگ را از کودک پنهان کرد. اجتناب والدین از گفتوگو درباره مرگ با کودک از ترسهای حل نشده خود آنان در ارتباط با مرگ سرچشمه میگیرد و ربطی به تواناییهای واقعی طفل برای درک و فهم مرگ ندارد. وقتی کودک میبیند که پدر و مادر او دستپاچه میشوند و از چیزی فرار میکنند، ترس آنها را درمی یابد و مرگ را هولناکتر و بدتر از آنچه هست تصور میکند. لذا در گفتوگو از مرگ با بچهها باید آن را رویدادی طبیعی و اجتناب ناپذیر تلقی کرد.
عوامل موثر بر تعبیر کودک از مرگ عبارت است از: سن، شخصیت، تجربههای زندگی مانند جدایی طولانی از والد یا والدین و نقش حمایتی که الگوهای سازنده ارتباطی میتوانند بازی کنند. به طور کلی اندیشههای کودک در باب مرگ از ۲ تا ۹ سالگی ظاهر میشود و در مراحل اولیه با مفهوم جدایی از مادر یا جانشین او گره خورده است. تا پنج سالگی طفل فاقد قدرت درک و تصور پایان پذیری است. در مرگ زندگی و ادامه آن را میبیند. مرگ را حالتی شبیه خواب میپندارد و بازگشتپذیر میداند. از پنج تا ۹ سالگی به تدریج تصور مرگ به مثابه پایان و پدیدهای غیرقابل بازگشت و شخصی شده شکل میگیرد. مرگ هنوز خارج از وجود کودک است و اغلب به صورت یک شخص یا شبح مجسم میشود و گریز قهرمانانه از آن امکان پذیر است.
از ۱۰ سالگی به بعد کم کم مرگ به عنوان روندی اجتناب ناپذیر، غیرقابل بازگشت و دارای قوانین مشخص درک میشود و طفل درمی یابد که همه از جمله او مردنی و رفتنی هستند. وقتی که کودک با مرگ یکی از نزدیکان خود روبه رو میشود نحوه اطلاع دادن خبر مرگ، شرایط وقوع آن و رفتار و گفتار سایر اعضای خانواده اهمیت مییابد. مرگ یک والد در دوران کودکی رویدادی جبران ناپذیر است که هم در سبک زندگی فرد در بزرگسالی اثر میگذارد و هم او را نسبت به بروز اختلالات عمده روانی آسیب پذیر میکند.
کودکانی که یکی از والدین خود را قبل از ۴ سالگی از دست دادهاند بیشتر مبتلابه افسردگی میشوند. در این موارد باید به افکار و احساسات کودک توجه داشت و به وی اجازه عزاداری داد و او را از پرسیدن پرسشها و بروز احساسات منع نکرد. برخورداری از رویکرد حمایتی والد بازمانده و توانایی سهیم شدن در احساسات طفل زمینه ساز عبور از واکنش ماتم و حل آن و بازگشت کودک به زندگی است.
مقالات بیشتری درباره توضیح مفهوم مرگ برای کودکان بخوانید: