اهمیت آموزش والدورف در زمانهی ما
به مناسبت یکصد سالگی برپایی نخستین مدرسه والدورف در «اشتوتگارت» آلمان، این مقاله به چیستی و کارکرد نگرش آموزشی والدورف در زمانهٔ ما، از دیدگاه «پِتِر سِلگ»[1]، یکی از پژوهشگران کارآزموده این رویکرد آموزشی، میپردازد.
در آوریل ۱۹۱۹ (فروردین ۱۲۹۸ ش.)، «امیل مُلتس»، مالک «کارخانه سیگارسازی والدورف – آستوریا»، از «رودلف اشتاینر» Rudolf Steiner، نویسنده اتریشی (۱۸۶۱ – ۱۹۲۵ / ۱۲۴۰ – ۱۳۰۴ ش.)، درخواست کرد تا برپایه دیدگاههایش، مدرسهای برای فرزندان کارگران این کارخانه راهاندازی کند. اشتاینر مشتاقانه این درخواست را پذیرفت و در سپتامبر ۱۹۱۹ (شهریور ۱۲۹۸ ش.)، نخستین مدرسه والدورف در شهر اشتوتگارت آلمان، با ۲۵۶ دانشآموز که ۱۹۱ نفر از آنها فرزندان کارگران کارخانه و ۶۵ نفر دیگر از خانوادههای علاقهمند به دیدگاههای اشتاینر بودند، آغاز به کار کرد.
اهمیت آموزش والدورف در زمانهٔ ما
پِتِر سِلگ، روانشناس، رئیس موسسه «وگمان»[2] در «آرلشیم»[3] سوییس و پژوهشگر در زمینه «آنتروپوسوفی» (ژرفانگر) است. دکتر سلگ، سخنران و نویسندهای بهنام است و کتاب «جوهرهٔ آموزش والدورف[4]» نوشته او در انتشارات «کتابهای اشتاینر»[5] منتشر شده و روی پایگاه www.steinerbooks.org قابل دسترسی است.
۱۱ مارس ۲۰۰۹، در دبیرستانی در «وینندن»[6] در جنوب آلمان، نوجوانی هفده ساله، که سال ۲۰۰۸ از این دبیرستان فارغالتحصیل شدهبود، تیراندازی وحشتناکی را انجام داد. این رخداد، خواست همگانی برای اصلاح قانون حمل سلاح و منع خشونت در بازیهای رایانهای را برانگیخت. همچنین، بحثهایی دربارهٔ سامانههای آموزشی و آموزشگاهها، با هدف پیشگیری از رویدادهای اینچنین، شکل گرفتند. بازرسیهایی مانند بازرسی در فرودگاهها برای ورود دانشآموزان به آموزشگاهها درخواست میشد؛ ولی پرسشهایی پایهایتر دربارهٔ مسائلی مانند جایگاه مفهوم انسانیت، اهمیّت پرورش مهارتهای اجتماعی و ترویج صلح، در آموزشگاهها به میان آورده شد.
آموزشگاهها - حتی در ابتداییترین شکل آن - تنها مؤسساتی با هدف انتقال مؤثر دانش نیستند. در واقع، کودکان و نوجوانان بیش از یک دهه از زندگی خود را در مدارس سپری میکنند و تجربههایی بهدست میآورند که روند زندگی آیندهشان را بر پایه آنها شکل خواهند داد. اطلاعات اولیهای که دربارهٔ دانشآموز وینندنی، عامل آن کشتار، انتشار یافت، او را «معمولی» و «متوسط» توصیف میکرد. اما این اطلاعات برای توصیف این دانشآموز به منزلهٔ یک انسان، اینکه چگونه بزرگ شده، چه شخصیتی داشته و یا چه تصویری از خودش و جهانش داشته است، کافی نیست.
به نظر میرسد باید این پرسش را مطرح کنیم که آگاهی به وجود حقیقی انسان و پرورش انسان اصیل، تا چه اندازه هنوز در برنامهٔ مدارس اهمیّت دارد؟ برنامهای اطلاعاتمحور که سرشار از هدفهای غیرکاربردی و آزمونهای عملکردی است، و برتریجویی در کشمکشهای اجتماعی را ترویج میکند.
ما از بیمحتوایی آموزش رسمی که بسیار به آن پرداخته شده است، آگاهی داریم. نمود بیرونی این بیمحتوایی و پوچی، در معماری بیروح ساختمانهای مدارس دیده میشود و در درسها و سرفصلهای آموزشی، تشویق به رقابت، سامانه نمرهدهی و گزارشهای تحصیلی، نیز کاملاً آشکار میشود. شاید تنها کسی پوچی این شیوهٔ آموزشی را نپذیرد که خودش آن را تجربه نکرده باشد.
وضعیت مدارس، بازتابی از وضعیت جامعه ما است. مدارسی که اسیر برنامههای درسی از پیش تعیین شدهاند و ارادهای مستقل ندارند. از سوی دیگر، آموزشگاهها با کودکان و نوجوانانی سروکار دارند که پیشزمینه خانوادگی، اجتماعی و روانیشان بر پایه دیدگاه «غیرپرسشگر» و در جهانی به دور از ارزشها و واقعیتهای انتزاعی شکل گرفته است، جهانی که آموزش حقیقی در آن کمرنگ و کماثر شده است.
باوجود اشتیاق پرشوری که برای پرداختن به معنویت اظهار میشود، پارادایم مادیگرایی بر پایه رویکرد فناوریمحور، در اولویت قرار دارد. به پرورش روح دانشآموز چندان اهمیت داده نمیشود. اگر زمینهٔ نادری نیز از رواندرمانی باقیمانده بود، در گزارشهای روزنامهٔ وینندن با جلوه دادن نارساییهایش در معرض دید قرار داده شد. بیثمری و کوتهنگری رویکرد آموزشی غالب، کاملاً آشکار است، اما به نظر نمیرسد در سطح جامعه جانشینی برای آن وجود داشته باشد.
رودلف اشتاینر، در سال ۱۹۱۹، دقیقاً در پاسخ به وضعیت پیچیده تشریح شده در بالا، نخستین مدرسه والدورف را پایهگذاری کرد. وی در آن هنگام و در آغاز سده بیستم، نخستین جرقههای شکلگیری گرایشهایی که شاید وضعیت کنونی را ایجاد کنند، درک کرده بود. مدارس والدورف از همان آغاز فعالیت، هنر آموزش ناب را معرفی کردند؛ هنری که شخصیت در حال شکلگیری کودک یا نوجوان، جانمایه بنیادی آن است. هدف این هنر، پرورش مهارتها و تواناییهای کودک، از راه پرداختن به علوم انسانی، علوم طبیعی و هنر است. محتوای درسی بر پایه مراحل رشد کودک، چنان طرحریزی میشود که زمینهٔ تجربه مناسبی برای روح در حال رشد و نمو او فراهم کند.
با گذشت نه دهه از شکلگیری و بالندگی مدارس والدورف، مدلی واقعی و مطالعه شدنی از روند شکلگیری یک اجتماع، فراهم شده است که محتوای ارزشمندی را، بهویژه در زمینهٔ تنظیم روابط اجتماعی، در دسترس میگذارد. اما هنوز توجه همگانی به آن جلب نشده و اگر آشنایی با آن وجود داشته باشد، از راه نقدهایی است که آموزش والدورف را کوششی برای فرار از واقعیت مدرن و دستاوردهای آن میشناساند.
حتی آنانی که دیدگاه مساعدی به آموزش والدورف دارند، به مدارس والدورف پیشنهاد میکنند، رودلف اشتاینر و رویکردهای انسانی او را کنار بگذارند، نشانههایی محدود از اصلاحات مطرح شده در رویکرد او را نگه دارند و همگام با زمانه پیش بروند. شاید برخی مدارس والدورف این کار را انجام دهند، اما نه برپایه انتخابی آگاهانه، بلکه به علت مشکلاتی که با آنها دست به گریبانند.
بیرون رفتن از روند آموزش رسمی با همه ویژگیهای آن، با هدف پیشرفت کیفی در آموزش که ریشه در اندیشهای ژرفانگر (آنتروپوسوفی) دارد، به شجاعت و بینش نیازمند است.
از این رو، مدارس والدورف هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به وجودشان نیاز است، در حاشیه باقی ماندهاند. مشکلات درونی، مانند کمبود جدی بودجه، ناسازگاریها با ساختار و سامانه اداری، آموزش بر پایه روشی که اکنون درک شدنی نیست، نداشتن آگاهی آموزگاران به مبانی دانشی آن (دیدگاههای رودلف اشتاینر و ژرفانگر (آنتروپوسوفی) و رویکرد بنیادی مدرسه) که باید بر پایه آن آموزش را پیش ببرند، این موقعیّت را پیچیدهتر میکند.
رویکرد بنیادی مدرسه، بیشتر میراثی تاریخی یا سنتی در نظر گرفته میشود که با انگ توهم نوستالژیک روبهرو میشود و بهنظر میرسد باید کنار گذاشته شود. یا به شکل دیدگاهی دور از «دنیای واقعی» که در پی انجام شدن «ایدهآلی غیرواقعی» است، به آن نگریسته میشود.
ولی رودلف اشتاینر نخستین مدرسهٔ والدورف را در اشتوتگارت آلمان با ایده برپایی مکانی وابسته به گذشته یا به سبب درماندگی در برابر پیشرفت، پایهگذاری نکرد. او مدرسهاش را دقیقاً برپایه رویکردی علمی و با نگاه آیندهنگرانه به سرنوشت انسان و جهان در سده بیستم و پس از آن، بنیاد گذاشت. اشتاینر بنیاد پداگوژی منحصربهفرد این مدرسه را بینش حقیقی به ماهیت انسان، که برگرفته از ژرفانگری (آنترپوسوفی) است، قرار داد. بینشی همهسویه که با همهٔ رویکردهای نظری یا عملی روانشناسی و فیزیولوژی رشد متفاوت است.
مدرسه اشتوتگارت با مدیریت رودلف اشتاینر، میخواست پاسخگوی زمانه خود باشد و نقشی مؤثر در آینده فرد و اجتماع ایفا نماید. رودلف اشتاینر رویکرد و هدفهای پداگوژیکی بسیار روشن و آیندهنگرانهای داشت و بر پایه آنها زیست. هدف او از پایهگذاری رویکرد آموزشی مدرسه والدورف، ترویج نگاه معنوی-علمی به ماهیت انسان و جهان و شکل دادن به ارتباط پداگوژیکی انسانمحور بود.
بیگمان این امکان هست که مدارس والدورف، به مرور یا ناگهان، از جوهر اصلی خود فاصله بگیرند؛ چه به این علت که رفتهرفته از درک آن ناتوان میشوند و یا به این علت نقدهایی که از بیرون بر آنها وارد میشود، آنها را وامیدارد آشکار یا پنهان، این فاصله را ایجاد کنند. اما باید دانست، تضعیف و به حاشیه راندن مدارس نوآورانه و مستقل والدورف، تأثیرهای وحشتناکی خواهد داشت.
بحرانها و بیثباتیهایی که رودلف اشتاینر در تحلیل سامانه آموزشی رایج گفته بود، همچنان ادامه دارند. از سوی دیگر، رویکرد مدرسه والدورف آزاد، نیز همچنان آیندهنگرانه است. بنابراین، چنین بحرانهایی، فرصت، پرسش و فراخوانی پیش روی فرهنگ، عامه مردم، آموزش و حتی خود مدارس والدورف هستند. در جایگاه رئیس «مؤسسه پژوهش بنیادی در زمینه آنتروپوسوفی ایتا وگمان»، در سالهای اخیر، بارها از سوی پدران، مادران و آموزگاران برای سخنرانی دربارهٔ جوهرهٔ اصلی آموزش والدورف و رودلف اشتاینر که بهخوبی شناخته نشده، دعوت شدهام.
مؤسسه ایتا وگمان، در زمینهٔ پژوهش برای تولید منابع باکیفیت در موضوعهای تخصصی مانند انسانشناسی در آنتروپوسوفی، پزشکی، آموزش و آموزشدرمانی در کنار پژوهش درباره زندگی و آثار بهجا مانده از رودلف اشتاینر کوشش میکند. این رسالههای پژوهشی به اندیشههای آنتروپوسوفی، ریشهٔ آنها در آثار رودلف اشتاینر و روشهای انجامشان در ابعاد عملی زندگی میپردازند.
در جایگاه یک روانشناس و رواندرمانگر کودکان و جوانان، فکر میکنم به اندازه کافی با چالشهایی که اکنون مدارس باید به آنها بپردازند، آشنایی دارم. و همچنین میدانم که مدارس والدورف، مأموریت روشنی برای بهبود و درمان دارند. این مأموریت، تنها یادگیری، بازدارندگی و اصلاح یکجانبهٔ رفتار دانشآموزان نیست، بلکه بسیار فراتر و در پیوند مستقیم با توسعهٔ مهارتهایی مانند مهارتهای اجتماعی است، که در آینده به آنها نیاز است. کارکرد و اهمیّت مدارس مستقل والدورف در زمانهٔ ما، باید بهخوبی شناخته شود. این مدارس به «بیانیهٔ مأموریت» جدیدی نیاز ندارند. آنها نقش مهمی در نظام آموزشی و اجتماعی آیندهنگرانه میتوانند داشته باشند و توانایی نقشآفرینیشان بسیار فراتر از آن چیزی است که در اصطلاح «اصلاحات آموزشی» نامیده میشود.
درباره نویسنده
پتر سلگ نویسنده و سخنران سرشناسی است. نمونه آثار او: «کودک با نیازهای ویژه»، «رودلف اشتاینر، آموزگاری معنوی»، «چشم درمانگر»، «کودکان در نگاه رودلف اشتاینر». همه این آثار در پایگاه www.steinerbooks.org قابل دسترسیاند.
[1] Peter Selg
[2] Wegman Institute
[3] Arlesheim
[4] The Essence of Waldorf Education
[5] SteinerBooks
[6] Winnenden