از انشا تا ابداع
انشا، درس مظلومی است که تاکنون به درستی مورد توجه واقع نشده و در برنامههای درسی مغفول مانده است. با تشکیل انجمن معلمان انشا در سال گذشته که به همت روزنامه همشهری (نشریات همشهری محله) و با برگزاری همایش «موضوع انشا: زندگی» سامان یافت، به نظر میرسد توجه به درس انشا، با برنامهتر از پیش پی گرفته شود. صفحه فرهنگ و آموزش همشهری، آمادگی خود را برای انتشار دیدگاههای علمی و عملی درباره جایگاه درس انشا در نظام برنامه ریزی درسی کشورمان اعلام میدارد. آن چه در پی میآید مقالهای است که توسط یکی از فرهنگیان باسابقه و سردبیر مجله رشد نوآموز (ویژه دانش آموزان کلاسهای دوم و سوم دبستان) در مورد انشا نوشته شده است. وی درس انشا را با زمینههای کار فعلی خود و چالشهای موجود در ادبیات کودکان و نوجوانان بررسی کرده است.
وقتی به جایگاه ادبیات فارسی در مدرسه فکر میکنم، به نظرم میآید که درسی مهجورتر و مظلومتر از درس انشا نبوده است. زنگ انشا به راحتی جایگزین میپذیرد، جابه جا میشود و شاید هم از لیست درسهای پرارزش حذف میشود، تا جای خودش را به درسی بدهد که بیشتر مورد توجه مسئولان و خانوادههاست. این روند، سالها ادامه داشته و شاید هنوز هم ادامه داشته باشد.
یادم میآید، در دوران دانش آموزی، حجم کار انشانویسی من بسیار زیاد بود. مجبور بودم در هفته جور دوستانم را هم بکشم و تکالیف انشای آنان را انجام دهم. انشا نوشتن برای تعداد زیادی از دوستان مشکل بود. از درس انشا خیلی استقبال نمیکردند. بسیار دیدهام که بعضی از دانش آموزان حتی در خواندن متن انشا هم مشکل دارند. تمرینهای تکراری و پر حجم، احتمالاً فرصت مهارتهای زبانی را از دانش آموزان سلب میکند و البته مدرسه هم انتظار بیشتری ندارد!
در قدیم، انشایی که مینوشتیم، باید حتماً مقدمه و مؤخره داشت (البته واضح و مبرهن است) معلم به ما میگفت: مقدمه را این طور بنویسید، بعد به اصل مطلب بپردازید و در آخر انشا هم نتیجه گیری کنید و پند و اندرز بدهید (از انشای بدون نتیجه گیری، نمره کم میشد). این جریانی است که در سطح بسیاری از کلاسهای درس هنوز هم اجرا میشود. حتی اگر دهها سال از آن گذشته باشد.
وقتی که من مادر و حتی مادربزرگ شدم، باز هم نویسنده انشای فرزندانم بودم. اما در دوران سی سال معلمی خود، به بچهها برای انشا نوشتن، آزادی عمل میدادم و چارچوبی تعیین نمیکردم. حتی اگر خارج از شیوههای متداول جمله سازی و انشا بود.
به گمان من، احتمالاً ضعف انشانویسی کثیری از بچهها، از آنجا ناشی میشود، که در برنامه ریزیها و روشهای آموزش به تغییرات رشد کودک، چندان توجهی نمیشود. در چارچوب مرزبندی شده زبان آموزی که البته لازم و ضروریست، برای درس انشا، برنامه مستقل و خاصی که جدا از مهارتهای اولیه زبانی باشد منظور نشده است. بچهها در کلاس انشا، به موازات نوشتن جملههای درست و منطقی، به انگیزش درونی برای نشان دادن، عواطف و احساس از طریق نوشتن نیاز دارند. در حالی که نوستالژی فرهنگی انشانویسی، به معلمان اجازه نوآوری نمیدهد و البته که این روش، با ادبیات مدرن امروزی ناهمگون است.
پیاژه با آزمایشهای طبیعی و تجربی در مورد کودکان ۷ و ۸ ساله، نشان میدهد که «کودکان خردسال، در بیان روابط علی، ممکن است ضعیف باشند و به ندرت علت را به معلول ربط دهند، مثلاً در داستانی که یک پری جادوگر، کودکان را به شکل قو درآورد؛ کودک میگفت: یک پری بود و این پری جادوگر بود. آنها خودشان را به صورت قو درمی آورند. توجه کنید که کودک رابطه علی اصلی را بیان نمیکند، که پری جادوگر باعث میشد تا کودکان به شکل قو درآیند. کودک صرفاً دو رویداد را بدون ذکر رابطه آنها نام برد. جمله دوم هم گرایش آنان را به استفاده از ضمایر، بدون اشاره به مرجع ضمیر نشان میدهد که معلوم نیست منظور از آنها چه کسانی هستند.» (۱)
او همچنین عقیده دارد که کودک، واژهها را در چارچوب یک نظام شخصی از معانی تفسیر میکند و البته، معنی مورد نظر کودک، لزوماً مانند معنی مورد نظر فرد بزرگسال نیست. کودک زبان را مطابق ساختار ذهنی خود تغییر میدهد و تنها پس از یک فرآیند طولانی رشد به بلوغ فکری میرسد. بنابراین جملهها و انشای کودک ممکن است، مطلوب مربی و معلم نباشد. ولی آن چیزیست که تراویده از ساخت ذهنی موجود اوست. توجه و درک این مهم به آزادی در نوشتن و بروز خلاقیت کودک کمک میکند. در واقع مجوز آزادی تفکر به او داده میشود. با پذیرش استثناها، تغییر در روش و فرآیند انشانویسی، نیاز به تأمل، تغییر رویه و تغییر نگرش برنامه ریزان دارد.
در کتابهای جدید بخوانیم- بنویسیم دوره ابتدایی، تقریباً اکثر تکنیکهای زبان آموزی وجود دارد. بچهها در شرایط معمولی پس از پایان هر کتاب، بایستی بتوانند از مفاهیم به کار رفته، به درستی استفاده کنند. اما انشا نویسی که بخش مهمی از ادبیات ما در دورههای ابتدایی و راهنمایی است، نیاز به پرورش سیال فکر و اندیشه دارد. بهتر است قالبهای قراردادی شکسته شود تا دانش آموز، در کنار تمرینهای زبان آموزی، به تخیلات و دیدههای خود فرصت بروز دهد. تسامح معلم و مربی نسبت به خطاهای نوشتاری کودک که اکثراً از تفاوتهای فردی و شناختی نشأت میگیرد، شوق نوشتن و فکر کردن را در کودک زنده نگه میدارد. عدم انعطاف معلم، بی تفاوت بودن نسبت به تخیل و ابداعات نوشتاری دانش آموز و حساس شدن به رعایت تمام دستورالعملهای زبانی، از علائم رکود انشانویسی و تقلیل انگیزه نوشتن و خلق کردن در کودکان و نوجوانان است.
در قدیم، یادگیری زبان و آشنایی با نوشتن و خواندن، بدون فعالیتهای جنبی فعلی زبان آموزی کاری ساده و معمولی بود. آنان که به مکتب میرفتند، به همان شیوه مکتبی و آنان که به دبستان میرفتند با همان شیوه سنتی، اغلب شاگردان موفقی بودند و خط و انشایی خوش داشتند، اما گروه بی سوادان متعدد و سوادخواندن و نوشتن، امتیازی ویژه بود.
امروز میبینم رسانههای متعدد آموزشی و پرورشی، در خدمت آموزش و تربیت بچهها هستند و میخواهند یادگیری را برایشان تسهیل کنند و بسا موفق هم میشوند. اما این احتمال هم هست که در فرآیند تعدد و تکثر که گاه با سوءتفاهمهای شناختی نیز توأم است، کودک دچار تشتت در ساختهای ذهنی خود شود و یا این که آموختههای معلم محور را، رفیع و بی بدیل بداند. در چنین حالتی، او قدرت تخیل و استقلال اندیشه را از دست میدهد. نظام بسته آموزشی، او را در چرخه خود میگیرد. تا به حدی که کیفیت کنش او در حد کیفیت اندیشی تعیین شده میشود. نوشتن انشا که یکی از برنامههای آموزشی است، از بچهها فرصت خلاقیت و انگیزه نوشتن را میگیرد و محملی میشود برای هماهنگی با برنامههای امتحانی و مدرسهای.
در حال حاضر ما با کمی تعداد نویسنده و شاعر و منتقد آگاه در همه سطوح، خصوصاً کودکان و نوجوانان روبه رو هستیم، اغلب کارها از ابتکار و نوآوری به دور است، تا به جایی که اجباراً ناخالص به جای خالص پذیرفته میشود و ما به انتظار خلق آثار بهتر مینشینیم. با دوستی در این زمینه صحبت میکردم، با من هم عقیده بود. در کشوری با سرمایههای غنی ادبی و فرهنگی، اعم از شعر و نثر، ما در این عرصه دچار وقفه هستیم. او نظرش کلیتر از من بود و میگفت علت را باید در بی علاقگی نوجوان به مطالعه دانست. هر قدر مشتری کتابخانهها در مقاطع مختلف کم شود، سطح خلاقیت ادبی در نسل جوان تحلیل میرود. در بازاری که عرضه کم شود، شرایط پذیرش سهل و آسان میشود.
میخواستم از درس انشا و کیفیت نه چندان مطلوب آن در مدارس بنویسم، که به عرصه ادبیات کودکان و نوجوانان رسیدم، عرصهای بی نهایت حساس و ارزشمند و قابل تحلیل و شایسته توجه.
شعرهای امروز کودکان، اگر شبیه شعرهای یمینی شریف و محمود کیانوش نباشد، باید سطحی بالاتر و جاذبههای قویتر و قابلیت پذیرش بیشتری از سوی مخاطبین داشته باشد. بچهها هنوز هم شعر انار رحماندوست را با شادی و لذت زمزمه میکنند. از خود میپرسم، بچههای امروز چند شعر میدانند؟ آیا اشعار کتابهایشان آن قدر جاذبه دارد که بخوانند و فراموش نکنند؟
داستانهای کودکان و نوجوانان، در بداعت ایده و کلام و حفظ موازین جامعه، آیا رشد مطلوبی داشته است؟ با چالش درونی، به رخوت رضایت میرسم. ولی دوباره به دبستان و راهنمایی برمی گردم و به کاوش کیفیت انشانویسی در مدرسه مینشینم. اول خودم را محاکمه میکنم که در دوران معلمی و در موقعیتهای مناسب، با درک ضعفها و کمبودها، چه از جهت سیستم آموزشی انشا و چه از جهت توجه به انگیزهها و رغبتهای بچهها، حداقل در محدوده اختیاری که داشتم، نتوانستم تحولی به وجود آورم. امروز در مواجهه با نیازی که به داستانهای کودکانه داریم، فاصلهای حس میکنم که خلایی که نمیتوان آن را با هر نوع نوشتهای، که گاه کلیشهای و تقلیدی و گاه مغایر ارزشهاست پر کند. درس انشا یکی از شیرینترین و پربارترین درسهاست که میتواند در شکوفایی استعداد و رشد کیفی سایر درسها مؤثر باشد. اگر بر این اعتقاد باشیم که نوشتن تفکر کتبی انسان است و کسی که در این زمینه، از مهارت کافی برخوردار است، انسانی است منطقی و خوش فکر و خلاق؛ که نه تنها در مسیر اعتلای فکریست، که در تحول فکری اطرافیان خود هم تأثیرگذار است.
آدمهای خوشفکر که توان نوشتن دارند، فکرهای خود را به نظم درمی آورند و تألیف میکنند. آدمهای خوش فکر دیگر در راههای هنری و اجتماعی، خلاق و آفریننده هستند. اما فکرهای خوب و تازه، زمینه ظهور میخواهد و مدرسه، بسترساز افکار بدیع و رنگین است. ساختن این بستر، ابزار و مصالح مناسب میخواهد. با کمی تغییر در نگاه و درک شرایط جامعه امروز، میتوان روی درس انشا سرمایه گذاری کرد و شاهد ارزش افزوده آن بود.
برای این تحول لازم است انشا نوشتن بچهها را به طور مستقل جدی بگیریم و به موازات آموزشهای زبانی، برای آن طرحی نو دراندازیم.
شکوه تقدیسیان
کتاب رشد عقلانی کودک از نظر پیاژه، ص، ۱۵۰ ترجمه دکتر فریدون حقیقی و فریده شریفی.