درباره روانشناسی انسانگرا و آموزش و پرورش
رویکردهای آموزش و پرورش مبتنی بر روانشناسی انسانگرا به روابط بینفردی توجهی ویژه دارند که این امر سبب میشود تا فرآیند آموزش به نتایج ارزشمندی برسد و در نهایت فرد بتواند بر مبنای ارزشهای زندگی در جامعهای انسانی زندگی کند.
که انسان توان تغییر را دارد و اسیر گذشته و احساس سرکوب شده خود نیست و بنابراین میتواند در هر زمان که بخواهد برای بهتر و سالمتر شدن اقدام کند. در این نگاه مسئولیت اصلی به انسان بازمیگردد که واجد ویژگیهایی مانند یگانگی، فردیت و تفاوتهای فردی است و سبب میشود که هر انسانی از دیگر انسانها متفاوت بوده و حضور منحصر به فردی داشته باشد. روانشناسی انسانگرا با موضعگیری در مقابل دو مکتب مطرح زمان خویش یعنی رفتارگرایی و روانکاوی، کوشید جنبههای مغفول ماهیت انسان را در کانون توجه خود قرار دهد و در همین راستا بود که دو روانشناس مشهور، آبراهام مزلو و کارلراجرز، در پژوهشها و تحقیقات خود شاخصهایی را برای انسان سالم برشمردند.
مزلو در مسیر رشد انسان، فرآیندی را بیان میکند که شامل پنج بخش یا مرحله خودشکوفایی است که عبارتاند از نیازهای بدنی، نیاز به امنیت، نیاز به محبت و عشق، نیاز به احترام و نیاز به خودشکوفایی. از نظر وی نیازهایی که در سطح پایینتر قرار دارند مانند نیازهای بدنی نسبت به نیازهای بالاترهمچون نیاز به خودشکوفایی مقدم بوده و از نیرومندی و قدرت بیشتری برخوردارند. همچنین نیازهای بدنی و امنیت مربوط به دوران کودکی، نیاز به محبت و عشق و نیاز به احترام متعلق به دوران نوجوانی و نیاز به خودشکوفایی مربوط به میانسالی است. نکته دیگر این است که ارضای نیازهای بالاتر برای بقا چندان ضروری نیست، اما ارضای آنها موجبات رشد و بالندگی فرد را فراهم میکند و البته مستلزم شرایط مناسب بیرونی (اجتماعی، اقتصادی و سیاسی) است.
کارل راجرز دیگر روانشناسی بود که در شکلگیری روانشناسی انسانگرا نقش مهمی ایفا کرد. وی که بر اختیار، انتخاب و استقلال در افراد تأکید داشت، از تجربههای کاملاً فردی هر انسان سخن گفت که متفاوت از دیگر افراد است و بنابراین تأکید کرد که برای درک دیگران باید کوشید دنیا را از منظر آنها نگریست و نه از منظر خود به بررسی و تحلیل تجربهها، باورها و اعتقادات دیگران پرداخت.
روانشناسی انسانگرا بر تعلیم و تربیت نیز تأثیرات بسیاری گذاشته است. این رویکرد سبب شد که الگوهای مختلف در امر آموزش طرح شده و ما امروزه با تنوع بسیاری در روشهای آموزشی و نیز در ارائه و شکلدهی برنامههای مراکز آموزشی از مهد کودک تا پایان دوره دبیرستان مواجه باشیم. این رویکرد واجد ویژگی هایی نیز هست که نگاه مثبت به انسان به عنوان موجودی منعطف که میتواند برای بهتر شدن تغییر کند، از جمله این ویژگیهاست. ویژگی دیگر، توجه نظامهای انسانگرا به ادراک است تا کسب دانش. در این نظامها احساس، تفکر، تعقل، بیان فکر و حل مسئله به مراتب مهمتر از اندوختن مجموعهای از اطلاعاتی است که احتمالاً هرگز به کار انسان نخواهند آمد. در همین راستاست که خلاقیت و آزادی نیز مطرح میشوند.
سومین ویژگی اصلی نظامهای انسانگرا توجه به روابط بینفردی است که سبب میشود فرآیند آموزش به نتایج ارزشمندی برسد تا در نهایت فرد بتواند بر مبنای ارزشهای زندگی در جامعهای انسانی زندگی کند. در همین چارچوب است که ارزشهای فردی، تواناییها، استعدادها و مهارتهای فردی نیز اهمیت مییابند و هر فردی در مییابد که به همان اندازه که وی واجد این ویژگیهاست، دیگران نیز چنیناند. همچنین در این رویکرد معلمان به تسهیلگر تبدیل میشوند، کودکان را قضاوت نمیکنند، از آنها امتحان نمیگیرند و آنها را دستهبندی نمیکنند. تاکنون الگوهای آموزشی گوناگونی مبتنی بر آموزههای روانشناسی انسانگرا شکل گرفتهاند نظیر الگوی مبتنی بر روشهای یادگیری، الگوی یادگیری مشارکتی، الگوی رجیو امیلیا، الگوی خانواده فعال، الگوی گروههای ترکیبی و...
الگوی مبتنی بر روشهای یادگیری بر این نکته تأکید میکند که همه کودکان به یک شیوه یاد نمیگیرند بلکه برخی از طریق برنامههای کلامی، بعضی از طریق دیدن و گروهی نیز به واسطه فعالیتهای گروهی امور مختلف را میآموزند. بنابراین پرداختن به یک شیوه و روش واحد در امر آموزش کاری عبث و بیفایده است. آنچه در مدارس مبتنی بر روشهای یادگیری اهمیت دارد شناسایی دقیق الگوهای رفتاری و روشهایی است که هر کودک بر اساس آنها امور گوناگون را بهتر میآموزد و در نتیجه کودک در یک قالب مشخص و از پیش تعیین شده گرفتار نخواهد شد. در الگوی یادگیری مشارکتی کوشش میشود تا امر آموزش به نیازهای کودکان نزدیک شود به این معنا که آنچه در اینجا مهم است فرآیند سهیم شدن برای فعالیتهای اثرگذار بر زندگی شخصی و جامعهای است که فرد در آن زندگی میکند. در واقع آموزش مشارکتی به سهم طرفین در امر آموزش یعنی کارشناسان، معلمین و کودکان توجه جدی دارد. در عین حال برای نقش والدین و جامعهای که کودک در آن زندگی میکند نیز اهمیت بسیاری قائل میشود هر چند در این میان مهمترین و اصلیترین نقش را به کودک میدهد.
یادگیری مشارکتی علاوه بر آنکه کودک را در بستر زندگی اجتماعی قرار میدهد، میکوشد وی را با فضای خانواده نیز هماهنگ کند. در این الگوی آموزشی همان قدر که کودک میآموزد به فردیت و خلاقیت خود بها دهد، همزمان نیز یاد میگیرد که این فردیت در بستر زندگی جمعی و خانوادگی معنا پیدا میکند. نکته مهم دیگر در این الگوی آموزشی این است که فضای آموزش محدود به مدرسه نیست بلکه کل منطقهای که کودکان در آن زندگی میکنند به عنوان مرکز آموزش محسوب میشود. الگوی آموزشی رجیو امیلیا بر اساس کوششهای لوریس مالاگازی که معلمی در منطقه رجیو امیلیا در شمال ایتالیا بود، شکل گرفت که در آن بر سه نکته مهم تأکید میشود: نخست فراگیر کردن آموزش برای همه کودکان، دوم توجه به تمام جنبههای رشدی کودک و سوم توجه به محیط و افراد پیرامون کودک در فرآیند آموزش.
مالاگازی به چهار اصل مهم نیز اشاره کرده است که از این قرارند: نخست اینکه کودکان استعدادهای فراوانی دارند و به واسطه این استعدادها باید فرصتهای فراوانی را به وجود آورد تا کودکان بتوانند استعدادهای خود را بشناسند، تمرین کنند و بروز دهند. دومین اصل این است که کودکان به تداوم ارزشهای فرهنگی جامعه کمک میکنند. اصل سوم به کودکان همچون شهروند امروز و فردای جامعه مینگرد و چهارمین اصل نیز بر حق کودکان برای داشتن بهترینها تأکید میکند. رشد یکپارچه، محیط به عنوان محیط آموزشی، هنر و رشد عاطفی کودک و روابط خانه و مدرسه از دیگر مسایلی هستند که در الگوی آموزشی رجیو امیلیا مدنظر قرار میگیرند.
در الگوی خانواده فعال اما مشارکت والدین و جامعه محلی یکی از ارکان مهم در فرآیند آموزش دانسته میشود که مبتنی بر توجه ویژه به خرد جمعی هر فرهنگ است. در این الگو به جای تفاوتهای فردی به تفاوتهای فرهنگی توجه میشود، رشد کودک جدا از رشد بزرگسال دانسته نمیشود، به خواستههای خانواده توجه ویژه میشود و سعی بر این است تا کودکان به واسطه مواجهه با تجربیات گوناگون بتوانند با زندگی در جامعه آشنا شوند.
الگوی آموزشی گروههای ترکیبی اما بر دو نظریه اصلی استوار است، نخست اینکه کودکان در زندگی طبیعی با هم هستند و دوم اینکه هدف آموزش و پرورش در کل آماده کردن کودکان برای تبدیل شدن به شهروندانی موفق در جامعه است. این الگوی آموزشی موجب میشود تا کودکان بتوانند روابط اجتماعی بهتری داشته باشند و در نتیجه امکان همکاری، همدلی، شکیبایی، درک دیگران و تفاوتها و تنوعها و نیز مشارکت هر فرد با دیگران افزایش یابد.
همچنین در این الگوی آموزشی کودک میتواند تفاوتهای میان خود و کودکان را کشف کرده و بدون قرار گرفتن در فضای رقابت، به رشد خود کمک کند. ویژگی دیگر افرادی که این الگوی آموزشی را تجربه میکنند، توانایی آنها در شناسایی ضعفهای خود و حتی رفع آنهاست تا آنجا که به دلیل وجود تفاوتهای بسیار در گروههای ترکیبی رقابت برای کودکان ناممکن میشود.