بررسی رابطهٔ ابعاد شخصیتی مادر با اضطراب در کودکان

مقدمه

هر دردی به‌طور همزمان در چند بافت زندگی می‌کند (کرپنر و لرنر ۱۹۸۹) نزدیک‌ترین بافت خانواده است؛ هرچند بافت‌های دیگری که کودک در آنها به سر می‌برد مثل مدرسه، گروه همسالان، نهادهای مذهبی و نظام سیاسی نیز مهم هستند. سال‌های اولیه زندگی مهم‌ترین دوره رشد در تربیت و شکل‌گیری شخصیت فرد می‌باشد. کودک در محیط خانه و خانواده با عوامل انسانی متعددی در تماس است. اما مهم‌ترین و زیربنایی‌ترین این عوامل، مادر می‌باشد. روان‌شناسان بر روابط کودکان با کسانی که مراقبت از آنان را به عهده دارند تأکید کرده‌اند و این کنش‌های متقابل را اساس عمده رشد عاطفی و شناختی قلمداد کرده‌اند (بالبی۱،۱۹۶۹؛ فروید،۱۹۶۴؛ واتسون،۱۹۲۸) نظریه‌هایی وجود دارد که در زیربنای تربیت کودک، محور اصلی را مادر-کودک می‌دانند. زیرا این نظریه‌ها عناصری را یافته و عرضه کرده‌اند که در درک وضعیت عاطفی و مشکلات کودک نقش بنیادی را ایفا می‌کنند. اهمیتی که نظریه‌پردازان روابط موضوعی برای نقش کلیدی مادر در تحول کودک قائل‌اند تا حدی است که برخی از آن‌ها مانند وینی‌کات (دادستان،۱۳۸۳) معتقدند که «در آغاز زندگی اصلا نوزاد بدون مادر وجود ندارد». لذا اختلال در اینر روابط اولیه مادر-کودک به دلایلی مانند ویژگی‌های خاص شخصیتی مادر، اختلال روانی مادر، عدم آشنایی مادر در تربیت فرزند، عدم برقراری رابطه مناسب و اصولی با کودک می‌تواند اساس و زیربنای اختلالات هیجانی بعدی در زندگی آتی کودک باشد. سه نظریه عمده‌ای که درباره رشد اجتماعی کودک بر رابطه بین کودک و مادر به‌عنوان عامل بسیار مهم و حساس تأکید می‌کنند شامل نظریه روانکاوی، نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه کردارشناسی است.

(1) BowIby

تحقیقات نشان داده‌اند که در سال‌های اولیه رشد کودکان قدرت تکلمشان در حدی است که نمی‌توانند به وسیله آن به راحتی با دیگران ارتباط برقرار کنند و در بسیاری از مواقع این ارتباط از طریق فعالیت‌هایی چون نقاشی و بازی صورت می‌گیرد. روانکاوی، نقاشی را یکی از طریقه‌های شناخت کودکان معرفی می‌کند. در نقاشی چیزی را باید به دست آورد که در گفتگو با کودک عاجز از به دست آوردن حالات درونی کودک باشیم. نقاشی که کودک انجام می‌دهد در سنین ۳-۷ سالگی از اهمیت زیادی برخوردار است زیرا او هنوز فرم و شکل اجتماعی جامعه را به خود نگرفته است و از زیروبم و زیرکی‌های اجتماعی آگاه نیست و خالصانه با خود صادق است. استفاده از ترسیم در روانسنجی، دارای سابقه‌ای طولانی است. در زمینه‌های سنجش هوش و استعدادهای ذهنی، سنجش کارکرد سیستم اعصاب مرکزی و ضایعات مغزی و سنجش شخصیت و اختلالات آن، از بین فعالیت‌های هنری کودک، نقاشی نقش مهمی را ایفاء می‌کند. زیرا اهمیت نقاشی کودک در سال‌های اولیه رشد او بیشتر است، چرا که از الگوهای قراردادی ترسیم فاصله زیادی دارد.

در این سال‌ها کودک هرطور که مایل است و با هرچه که در دسترس اوست نقاش می‌کند. در واقع نقاشی برای او وسیله‌ای است که خواسته‌ها، مشکلات، احساسات، افکار و آرزوهای او را به شکلی مطلوب منعکس می‌کند. بنابراین روان‌شناسان کودک از آن به‌عنوان یک ابزار تشخیصی استفاده می‌کنند. تست ترسیمی خانه، درخت آدم به منزله سه شیوه فرافکنی «تصویر خود» هستند زیرا از دیدگاه باک این سه موضوع به منزله سه شیوه فرافکنی «تصویر خود» هستند (کرمن،۱۳۸۵).

قبل از این‌که مشکلات به وجود آیند، لازم است که روی پیشگیری تمرکز شود. از آنجایی که انواع مشکلات روان‌شناختی مادر با مشکلات رفتاری کودک مرتبط است (لیونز-رات۱کونل، گرونبوم و بوتین،۱۹۹۳)، یکی از عوامل پیشگیری توجه به سلامت روانی مادر است. روان شناسان در بیشتر سال‌های قرن حاضر بر روابط کودکان با کسانی که مراقبت از آنان را به عهده دارند تأکید کرده‌اند و این کنش‌های متقابل را اساس عمده رشد عاطفی و شناختی قلمداد کرده‌اند (بالبی، فروید۲،۱۹۶۴؛ واتسون۳،۱۹۲۸). در سال‌های اخیر پژوهش‌های دامنه داری درباره عوامل خانوادگی مؤثر به‌ویژه مادر در رفتار و طرز فکر کودک انجام شده است.

(1)Lyons-Ruth,k

(2) Freud

(3)Watson

این پژوهش‌ها نشان می‌دهند تأثیر مادر بر شخصیت کودک بسیار مهم و حیاتی است. آنا فروید و ملانی کلاین۱(کرمن،۱۳۸۵) در مورد شکل‌گیری رگه‌های مرضی در نخستین سال‌های زندگی کودک مطالعات بسیاری انجام داده‌اند. تحقیقات این محققین بیانگر این است که چندسال اول زندگی، یعنی زمانی که انسان قدم به جهانی می‌گذارد که هیچ کنترلی بر آن ندارد و بدون هیچ آگاهی قبلی و شناختی در معرض تجارب گوناگون و اتفاقات غیرمترقبه قرار می‌گیرد، تأثیری عمیق بر شکل‌گیری شخصیت انسان دارد و ریشه بسیاری از نابهنجاری‌های روانی و اختلال شخصیتی را می‌توان در چندسال اول زندگی جستجو کرد.

رشد عاطفی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های روانی انسان است. اساس اخلاق و رفتار روانی کودکان برآیندی از درهم‌آمیختگی وراثت، شیوه‌های رفتاری خانواده و جامعه است هر کودکی نیز با خلق و خوی خاص یا سبک فردی خاص پاسخدهی به محیط به دنیا می‌آید (توماس۲، چس۳و بیرچ۴،۱۹۷۰) کودکانی که خلق و خوی متفاوتی دارند، در واکنش‌های فیزیولوژیک نیز متفاوت‌اند (هافمن۵و همکارانش ۱۹۹۸). برای مثال کودکانی که از حضور در موقعیت‌های اجتماعی جدید پرهیز می‌کنند و خیلی راحت می‌ترسند و مضطرب می‌شوند غالبا آدم‌های خودداری در نظر گرفته می‌شوند.

کودکانی هم که رفتارهای متضادی دارند و با اعتماد به نفس زیادی با موقعیت‌های اجتماعی جدید برخورد می‌کنند هم آدم‌های جسوری تلقی می‌شوند. در این الگوهای رفتاری، عوامل ژنتیکی نقش مهمی دارند (رابینسون۶کاگان، رزیک و کورلی،۱۹۹۲). اما عوامل دیگری نیز در این مهم هستند. پاسخ والدین مثل برون گرایی، کمرویی و اجتنابی بودن آن‌ها نیز بر پاسخ‌های کودکان تأثیر می‌گذارند (روبین۷، هاستینگز، استوارت، هندرسون و چن ۱۹۹۷). شواهد محکمی وجود دارند که نشان می‌دهند که برون‌گرایی و درون‌گرایی یک مولفه ژنتیکی دارد (پایک 1 و پلومین۲،۱۹۹۶)۲۰ تا ۴۵ درصد از تغییرپذیری موجود در برون‌گرایی، ثبات هیجانی، خوشایند بودن وظیفه‌شناسی افراد محصول عوامل ژنتیکی است (لئوهلین۳،۱۹۹۲، روز۴،۱۹۹۵) متوسط بودن نقش توارث در این صفات نشان می‌دهد که علاوه بر ژنتیک، محیط نیز در این صفات نقش دارد. ملینس۵، گانز۶و بیکر۷،۱۹۹۶).

نویسندگان: انسیه بابایی، طاهره گلستانی بخت و قاسم یعقوبی

مقاله کامل را از بخش پیوست دریافت کنید.

Submitted by Anonymous (تایید نشده) on ی., 07/28/2013 - 15:37