تأثیر تداخل زبان مادری در زبان دوم
بنابر قوانین حاکم بر طبیعت علوم، هر بحث جدید در روند گسترش خود، با مسائل و موانع خاصی مواجه میشود. علم آموزش زبان نیز چننی است. یکی از مسائلی که با پیشرفت این علم مطرح میشود، تأثیر و نفوذی است که زبان مادری یا زبان اول بر فرد باقی میگذارد. زمانی که آموختن یک زبان دیگر آغاز میشود، زبان اول در آواها، لهجه و نیز ساختار دستوری زبان دوم اثر خود را نشان میدهد.
در این مقاله، با توجه به اهمیت موضوع تداخل دو زبان اول و دوم و نقشی که این مهم در تهیه و تدوین روشهای آموزشی دارد، ضمن اضاره به نحوه یادگیری دو زبان، تأثیرات زبان مادری بر زبان دوم مورد بررسی قرار میگیرد.
طرح مسأله
طبق این تعریف، علم آموزش زبانهای خارجی همانطور که همزمان، از یک سو نظامی بسیار قدیمی است و از ابتدای تشکیل جوامع مدنی، در مبادلات بین المللی مورد توجه قرار گرفته است (کوترز و دیگران-۱۹۸۷)؛ از سوی دیگر به دلیل مطرح شدن انگیزههای جدید یادگیری زبان بسیار جدید است؛ به طوری که تا پیش از جنگ جهانی دوم، آموزش زبانهای خارجی بیشتر به طبقه نجیبزادگان و اشراف اختصاص داشت؛ اما طی جنگ جهانی دوم، به دلایل سیاسی و جاسوسی، دولتها توجه خاصی به این زمینه معطوف داشتند و به ویژه در پادگانها و اردوگاههای نظامی، طرحهای وسیعی را برای آموزش زبانهای خارجی به اجرا درآوردند. از آن زمان به بعد، روند سریع پیشرفتهای قرن بیستم، مردم کشورهای مختلف را به فراگیری یک یا چند زبان بیگانه وادار کرد؛ تا جایی که گوته در این بار میگوید: «کسی که هیچ زبان بیگانهای را نمیداند،زبان خود را هم بدرستی نمیداند.»(لوسیمونوویچ ویگوتسکی-۱۳۶۷).
همراه با توسعه این علم، مسائل و مشکلات آن نیز نمایان شد که از جمله مهمترین آنها، مشکلی است که از معارضهٔ الگوهای نظام زبان مادری با ساختار زبان خارجی یا زبان دوم به وجود میآید و زبانآموز تحت تأثیر شدید زبان مادری، مشکلات جدیدی را تجربه میکند.
نحوه یادگیری زبان مادری و زبان دوم
آموختن یک زبان به معنی جمعآوری مجموعهای از اطلاعات مربوط به سیستم زبانی و یا قوانین ساختاری مشخصی است که در پی یک فعالیت آگاهانه و یا یک تجربه صورت میگیرد. بهطور قطع، زبان را نمیتوان با حفظ کردن تمامی جملاتی که استفاده میشود و یا در آینده مورد استفاده قرار خواهد گرفت، آموخت. بلکه زبانآموز باید نظام زبانی و کاربرد صحیح آن را بیآموزد. شناخت قواعد یک زبان نیز ضرورتا باعث ایجاد توانایی در به کارگیری اطلاعات نمیشود. در واقع، حفظ کردن، به معنی هیچ چیز یاد نگرفتن است و این حفظیات فقط در شرایط از قبل پیشبینی شده قابل استفاده است. (هالته-۱۹۹۳).
زبان مادری، اولین آموزش علمی است که پس از به ارث بردن از والدینمان، و فرزندانمان منتقل میکنیم. به این ترتیب، در روند حساس کردن کودک به مشخصههای آوایی، مهمترین مرحله آموزش زبان مادری، در اولین سال زندگی کودک صورت میگیرد. در این مرحله، کودک صداهای خاص زبان مادریاش را تشخیص میدهد و سعی میکند بخشی از توانایی خود را جهت تولید صداهای خارجی به کار گیرد. این مرحله پس از سن ۹ سالگی و تکمیل سیستم عصبی کودک پایان میگیرد. البته مسلما پس از این سن نیز فرد میتواند صداهای جدیدی را یاد بگیرد؛ اما این فعالیت جنبهٔ آگاهانه و ارادی پیدا میکند (روندال-۱۹۹۱). کودک بر اثر تمرین و تکرار زیاد و شرایط مهیا شده توسط محیط، نظام زبان مادری و کاربرد آن را میآموزد و اشتباهاتی که در به کارگیری این نظام انجام میدهد، نمایانگر آن است که به نحوی از قواعد زبان خود استفاده میکند. اما در یادگیری زبان دوم یا زبان خارجی این موضوع جنبه دیگری پیدا میکند. در روشهای سنتی بر این موضوع تأتکید میشود که دانشآموز حجم معینی از جملات، کلمات و کاربرد آنها را در شرایط مختلف حفظ کند و سپس با استفاده از قوانین مشخص دستوری و املایی، منظور خود را طرحریزی و بیان کند. اما با توجه به این که زبانآموز در زبان خارجی تجربه و تمرین کمتری نسبت به زبان مادری خود دارد، در عمل از به کارگیری این قوانین بنیادین ناتوان است و برای بیان منظور خود، تحت تأثیر قوانین و ساختارهای زبان مادری قرار میگیرد. (جواندل-۱۳۷۰).
نویسنده: رزیتا عیلانی
مقاله کامل را از بخش پیوست دریافت کنید.