علیه استبداد نظام آموزشی

سؤالی که ممکن است برای عده زیادی از هموطنان پیش آید این است که هدف اصلی از آموزش فلسفه به کودکان چیست و در صورتی که چنین کاری برای دست اندرکاران آموزش وپرورش ایران به خوبی تفهیم شده باشد آیا چنین آموزشی سابقه در ایران داشته است. سؤال اساسی تر آن است که آیا ما ایرانیان به چنین آموزشی نیاز داریم یا نه؟

در پاسخ به سؤال اول باید پیش از هر چیز اظهار تأسف کرد که این مفهوم برای عده زیادی حتی کسانی که مطلب درباره فلسفه برای کودکان نوشته‌اند، هنوز به خوبی تفهیم نگردیده است.هدف از فلسفه برای کودکان آموزش فلسفه رسمی یا ساده کردن آن برای کودکان نیست. مفهوم فلسفه برای کودکان که امروزه در چند کشور آمریکایی و اروپایی پا گرفته و بشدت در حال توسعه و گسترش در سایر کشورهای جهان است، در واقع پارادایم نوینی را در آموزش به کودکان تعقیب می‌کند.این مفهوم، انقلابی را در آموزش و اندیشه ورزی کودکان طراحی می‌کند؛ انقلابی که بتواند از کودکان امروزی، اندیشه ورزانی برای فردا بسازد. در آموزش و پرورش سنتی که تاکنون هم کم و بیش ادامه دارد، آموزش به کودکان از بیرون و استبدادمآبانه است.

انقلابی که لیمپن بنیانگذار فلسفه برای کودکان در پی آن است، این آموزش را درونی و خودجوش می‌کند. به عبارت دیگر در چنین پارادایمی آموزش مفاهیم عقلی از تجربیات و مشاهدات خود کودکان سرچشمه می‌گیرد. این آموزش کودکان را وادار به اندیشیدن می‌کند تا با این اندیشیدن یا فلسفیدن، خود کودکان مفاهیم منطقی و فلسفی را به یاری تجارب و مشاهداتی که از زندگی داشته‌اند، کشف نمایند. در این پارادایم کودکان دیگر چون گذشته به سوی پاسخ‌های از پیش آماده شده نمی‌روند، بلکه برعکس خود آن‌ها به شکل کاملاً مبتکرانه و خودجوش، پرسش‌هایی عقلایی را مطرح می‌نمایند و پاسخ‌های یکدیگر به این پرسش‌ها را به چالش می‌کشند. چنین آموزشی که در حقیقت یک آموزش منتقدانه و پرسشگر است، درست در نقطه مقابل آموزش سنتی و پاسخ گرا یعنی همان روش مستبدانه ای که ریشه ابتکار و انتقاد را در کودکان می‌خشکاند، قرار می‌گیرد. با کمی تسامح می‌توانیم چنین آموزشی را آموزش سقراطی بنامیم، یعنی همان که در بعضی از گفت وگوهای افلاطون مندرج است.

اما در جهان اسلام باید از ابوریحان بیرونی دانشمند بزرگ ایرانی نام برد که در هزار و اندی سال پیش چنین روشی را برای آموزش مقدمات ریاضی و نجوم به کودکان و نوجوانان در پیش گرفت. این ریاضیدان که خود از منتقدان برجسته فلسفه ارسطویی بود، گویی به این حقیقت پی برده بود که انگیزش اندیشه‌های فلسفی و گسترش آن‌ها برای همه آدمیان امری است طبیعی و کودکان و نوجوانان علاوه بر این از این امتیاز برخوردارند که دارای ذهنی تازه و باز هستند. مگر نه این است که کودکان اندیشمندان بالقوه ای هستند که اندیشه‌هایشان کماکان خام و ابتدایی است. بنابراین آموزشی که بتواند از ذهنیت آنان آغاز گردیده و به شکلی کاملاً تجربی و شهود گرایانه و با کشف روشی علمی این اندیشه‌ها را به نتایج معقول و منطقی سوق دهد، آموزش خلاق خواهد بود. به همین جهت بیرونی با تألیف کتاب التفهیم نخستین گام را در آموزش فلسفه به کودکان برداشت.

او این کتاب را به یک دختر خیالی به نام «ریحانه» تقدیم کرده است و مطالب آن را به صورت گفت وگوی شاگرد و معلم تنظیم نموده است. نخست کودک که همان ریحانه خیالی است، پرسش‌های خود را مطرح می‌کند، پس از آن معلم که همان بیرونی است به پاسخگویی می‌پردازد. در همین کتاب است که ما می‌بینیم که هندسه اقلیدسی به صورتی غیر از این روش متداول زمان یعنی روش اقلیدس به کودک تعلیم داده می‌شود. زیرا تعاریف اقلیدس از نقطه، خط و سطح آغاز می‌شوند و بعد به جسم سه بعدی منجر می‌گردند. نقطه و خطی که کاملاً انتزاعی هستند و برای کودکان غیرقابل درک. از این رو بیرونی بحث خود را از جسم سه بعدی که کاملاً محسوس و در دسترس کودک است، شروع می‌کند و کودک را وامی دارد که از این جسم سه بعدی به ترتیب سطح و خط و خلاصه نقطه را به شکل منطقی نتیجه بگیرد که همان آموزش از درون است. متأسفانه روش بیرونی ادامه نیافت و آموزش سنتی یا «حافظه محور» زمان اجازه نشو و نمای چنین آموزش انقلابی را نداد.

در آموزش سنتی اندیشیدن کودکان و نوجوانان جای چندانی ندارد. مسائل آموزشی قبلاً آماده می‌شوند و نوآموزان و کودکان می‌بایست آن‌ها را به خاطر بسپارند و در صحت و سقم آن‌ها شک و شبهه ای به خود راه ندهند. این همان آموزش دیکتاتور مآبانه ای است که اندیشه ورزی را در نطفه خفه کرده و کودکان و یا جوانان منفعل به بار می‌آورد، جوانانی که اگر بعدها وارد دانشگاه هم شوند، این حالت انفعالی خود را تا سطوح بالای دانشگاهی ادامه خواهند داد.

بنابراین نباید از چنین آموزشی که متأسفانه سالیان درازی است در کشور ما ادامه دارد انتظار معجزه داشته باشیم. چنین آموزشی هیچ گاه جوانان خلاق و اندیشه ورز نخواهد پرورد. با درک این مفهوم است که پاسخ به سؤال سوم نیز بدیهی به نظر می‌رسد. آری ما به آموزشی که به وسیله لیمپن برای کودکان ابداع گردیده است، نیاز داریم. روشی که این فیلسوف معاصر آمریکایی در چند سال گذشته طرح آن را ریخته و هم اکنون در چندین کشور اروپایی و آمریکایی نیز تدریس می‌شود، مبتنی بر واداشتن کودکان به اندیشیدن یا به تعبیر دیگر فلسفیدن است.

در این آموزش دیگر مطالب عقلی برای کودکان از بالا دیکته نمی‌شوند، بلکه برعکس آن‌ها را طوری در قالب داستان‌هایی مطرح می‌نمایند که کودکان خود در کلاسی که به شکل آزاد و دموکراتیک تشکیل می‌شود، دریابند و درباره نظریات خود با یکدیگر به چالش نشینند. معلم آن‌ها نیز که با آموزگاران دیکتاتور گذشته تفاوت فاحشی دارد، نقش راهنما را برای آنان بازی می‌کند ـ یعنی اندیشه‌های این کودکان را با یکدیگر مقایسه می‌کند ـ و بهترین آن‌ها را انتخاب نموده و بعد به سوی یک نتیجه منطقی و منسجم فلسفی راهنما می‌شود. در چنین آموزشی است که اندیشیدن در کودکان خودجوش می‌شود و جزو ضروریات حیات مانند خوردن و آشامیدن می‌گردد و چنین اندیشه ورزی بالطبع کودکان امروز را به اندیشه ورزان یا فیلسوفان فردا تبدیل می‌کند. دکتر جعفر آقایانی چاوشی عضوهیأت علمی گروه فلسفه علم دانشگاه شریف

Submitted by Anonymous (تایید نشده) on چ., 09/10/2014 - 10:10