کودک، هنر، سینما
نویسنده : رامین حیدری فاروقی
آدم بعد از تولد،با دنیای اطرافش زندگی میکند و از همان ابتدا در برخورد با پیرامونش قابل تعریف شده،کمکم معنایی بیش از بچهء فلان کس خواهد یافت که میتواند با ویژگیهای خودش شناسایی شود و به عبارت دیگر،برای خودش کسی باشد؛اما میان این آدم خردسال و کوچک و غریزی تا یک انسان فرهیخته،فاصله بسیار است.یعنی میان آغاز و انجام آدم و زندگی فاصلهء بعیدی است.
شاید گمان شود صحبت راجع به اهمیت پی ریزی ساختمان زندگی آدمها لزومی ندارد.زیرا اکنون همه میدانند؛دوران کودکی مهم است و باید به فکر بچهها بود؛از میان این آینده سازان و بزرگترهای فرداست که رهبران،نوابغ،جنایت پیشگان،کلاهبرداران و منحرفان سر بر میآورند. همینهایی که فعلا معصوم،بی گناه،ساده و بی شکل به نظر میآیند یا آنقدر پیچیده که در برابرشان در میمانیم. باتوجه به این فرض آشکار و مطمئن،به یک سؤال میرسیم:چگونه؟و در پاسخ میکوشیم با نگاهی به کودکی و گذر از جریان تربیت،به هنر رسیده و در برابر شکلی از آن یعنی سینما،صبر کنیم،مقابل«سینمای کودک.
ابتدا بچهها و تربیت:کودک کیست؟کودکی چیست؟چگونه میتوان به بچهها یاد داد و بهترین نتیجه را گرفت؟کودک یعنی انسان کم سال!نه،این پاسخ کافی نیست.آدمهای پر سال بسیاری را میتوان یافت که کودکاند و کودکانی را که کمتر به بچهها شبیه هستند.آیا تکیه بر دورههای زمانی و سن و سال،راه مطمئنی برای پیدا کردن تعریف کودکی است؟بله!التبه اگر از استثنا بگذریم،در این زمینه قواعدی را میتوان پیدا کرد.قواعدی که حاصل انگارههای گوناگون دربارهء رشد و تربیت هستند.
خیلیها معتقدند کودکان همان چیزی میشوند که ما میخواهیم.پس،بزرگترین وظیفهء ما میتواند فراهم آوردن الگوهای رفتاری مناسب و رشدانگیزهء یادگیری باشد.این مطلب،نتیجهء گفتههای روان شناسان پیرو«نظریهء یادگیری» است.افراد دیگری هم که بیتوجهی به روانشناسی ندارند،مثل خیلی از والدین؛به این نتیجه رسیدهاند که«کودک چیزی جز فراورهء محیط خویش نیست».
گروه دیگری هم هستند،نظریه پردازانی که از زمان«رو سو»به رشد،نگاهی کاملا متفاوت انداختند:یعنی«رشد گرایان»که کمتر تأثیر کوششهای بزرگترها را برای شکل دادن به فرزندان جدی میگیرند.زیرا براین باورند که بسیاری از کنشهای کودکان،جریانی است خود جوش که چندان به تأثیر پذیری از محیط بستگی نداشته، توسط خود آنها آغا میشود.اگر رفتارهای کودکان را دنبال کنیم،اعمال خود به خودی بسیاری را خواهیم دید.کارهایی که هرچه فکر کنیم،ریشهء تربیتی روشنی برایش پیدا نخواهیم کرد،«آخر این را از کجا یاد گرفته؟»
«لاک»و«روسو»دو پیشگام این نظریات متقابل در حوزهء روانشناسی رشد هستند.لاک، پدر محیطگرایی و نظریهء یادگیری بود با وارثانی مثل پاولوف و اسکینر،و در آن سو،روسو بانی اندیشهء رشد گرایانی مثل گزل،مونته سوری و پیاژه شد.باوجود تعارض آشکار این دو برداشت تربیتی اساسی،یک چیز جلب توجه میکند؛آنها همگی به نحوی ریشهای از دیدگاه ابتدایی«پیش ساختگی»دوری گزیدند.
طی قرون متمادی بسیاری از مردم براین باور بودند که کودکان به صورت افراد بالغ پیش ساخته؛اما مینیاتوری به دنیا میآیند.تا سدهء چهارم میلادی در نقاشیها به گونهای تغییر نا پذیر، کودکان را با تناسب بدنی و ویژگیهای چهرهء افراد بزرگسال تصویر میکردند،کودکان تنها به وسیلهء اندازهء خود متمایز میشدند.مردم برای مدتی طولانی اکراه داشتند که توجه زیادی به ویژگیهای متمایز کودکان نشان دهند و این به دلیل نسبتهای بالای مرگومیر کودکان بود.باوجوداین احتمال که شاید کودکان زود بمیرند،والدین در پرورش و توجه به کیفیتهیا یگانهء کودکان دودل بودند.از «آسوبل»در کتاب پیشگامان روانشناسی رشد نقل شده:خود پسندی افراد بزرگسال،سالیان دراز باعث این تمایل اساسی بود که همهء زندگی انسان، همان شکل و همان کارکرد زندگی آنان را دارد. دیدن ویژگیهای بیهمتای زندگی در دورههای گوناگون،به روشنبینی خاصی نیازمند است و این توانایی به سادگی به دست نمیآید.