رشد هیجانی در دوران کودکی

به عقیده واتسون (Watson) هیجانهای کودک با محبت و ترس و خشم آغاز می شوند، سپس سایر هیجانها از آنها سرچشمه می گیرند و زندگی کودک و بزرگسال رنگ های هیجانی و عاطفی مختلفی پیدا می کند. هیجانهای سه گانه نخستین به صورت واکنش هایی به ۱ عده محرکهای معین آشکار می شوند. چنانکه ترس کودک از واکنش او به صداهای بلند یا احساس سقوط از جای بلند پیدا می شود.

منشأ هیجان محبت در کودک، واکنش او برای بازی و تفریح است؛ و خشم از واکنش او به فشارهای مختلف بدنی ناشی می شود.

بیشتر تجربه های جدید روان شناسان نادرستی نظریه واتسون را ثابت کردند و نشان دادند که که او در تفسیر هیجانهای کودک به علائم هیجانی بزرگسالان توجه کرده است بدون توجه به اینکه هیجانهای کودک با هیجانهای بزرگسال بالغ تفاوت دارند. چنانکه بعضی معتقدند ترس کودک نوزاد که به گمان واتسون یک نوع هیجان است عمل انعکاسی یا بازتابی بیش نیست. محبت نوزاد نیز- برخلاف تصور این دانشمند- نشانه ای از تعادل نسبی دستگاههای حسی است و خشم علامت حساسیت پوستی می باشد.

از طرف دیگر، برت (C. Burt) روان شناس معاصر انگلیسی در تحقیق آماری خود درباره ی غرایز ثابت کرد که همه هیجانها از هیجان عمومی سرچشمه می گیرند و به تدریج به صورت هیجانهای مختلف درآمده رنگ اختصاصی پیدا می کنند و ما از آنها به نامهای خاص: ترس، محبت، خشم و ... تعبیر می کنیم.

تحقیقات شارمن (M. Sharman) و بریدجز (K.M.B. Bridges) نتایج عمده تحقیقات برت را تأیید کردند و جنبه ها و علامت های اساسی رشد هیجانی کودکان را روشن ساختند که این نتایج را می توان چنین خلاصه کرد: همه هیجانهای نوزاد، ابتدا به شکل هیجان عمومی ظاهر می شوند، در سه ماهگی احساس خوشحالی و فشار پیدا می شود، در شش ماهگی نفرت و خشم نشان می دهد، در پایان یک سالگی احساس محبت آغاز می شود و در نیمه دوم دو سالگی هیجان سرور و خودخواهی شکل می گیرد و بدین ترتیب، هیجانهای کودک رشد و تکامل پیدا می کنند و در پایان دو سالگی حالات مهم زندگی هیجانی کودک با همه نشانه های خود ظاهر می شوند. بنابراین، هیجانهای کودک ابتدا عمومی و مبهم هستند و به تدریج انواع آنها مشخص می شوند.

در دو سالگی فعالیت هیجانی کودک به طور قابل ملاحظه افزایش می یابد زیرا در این دوره می تواند با افراد دیگر مستقیماً ارتباط پیدا کند. در پایان سال سوم، فعالیت هیجانی کودک به حد نهایی می رسد بطوری که می توان گفت هر تجربه هیجانی که کودک در این سن کسب می کند به اندازه ای قوی و زنده است که تکرار آن به همین قوت و زنده بودن در زندگی آینده اش غیرممکن می باشد. در همین مرحله است که نوع هیجان کودک مرتباً تغییر می یابد چنانکه در حالی که می خندد فوراً و به سرعت به یک حالت دیگر مثلاً گریه و از گریه به خنده، از خشم به شادی و از ترس به اطمینان خاطر منتقل می شود. لکن از این به بعد، بتدریج از شدت و تندی هیجانهای کودک کاسته می شود و او به تکمیل تجارب هیجانی خود می پردازد و انواع گوناگون آنها را به هم مربوط می کند.

در نتیجه، یک عده از هیجانهای او درباره ی یک موضوع معین، جمع می شوند و به این ترتیب، به تکوین «عادت هیجانی» یا «عاطفه» (emotion) آغاز می کند. بدون شک نخستین عاطفه کودک به مادر یا کسی که جانشین او باشد مربوط می شود و شاید به همین علت است که همه روان شناسان، مادر را تنها فرد صلاحیتدار برای تربیت کودکان می دانند.

همینکه کودک به پنج سالگی می رسد زندگی هیجانی او ثبات و استقرار می یابد. در همین سن است که کودک از مادر و سایر بزرگسالان جدا می شود و به عالم خارج مخصوصاً جهان کودکان متوجه می شود تا به وسیله ایشان نیازهای خود را ارضا کند و نیز به مقایسه خود با آنها می پردازد.

بتدریج، عاطفه کودک که کاملاً به خودش متوجه بود یا در خودش متمرکز بود کاهش می یابد و به کودکان دیگر و فعالیت های آنها متوجه می شود. کودک در این مرحله، معمولاً به تشکیل گروههای کوچک و کم دوامی آغاز می کند و بدین ترتیب «شعور جمعی» (group consciousness) کودک برای سازگار ساختن ارتباطهای عاطفی خود با افراد گروه، رشد و گسترش می یابد. او به سرعت رفتار پرخاشگرانه رقابت را یاد می گیرد.

به طور کلی، در هفت سال اول زندگی، هیجانها و عواطف کودک تشکیل می یابند و حالت استقرار به خود می گیرند. کودک به تقلید از رفتار بزرگسالان و همسالان متمایل می شود. از آنچه که ایشان می ترسند او نیز می ترسد. مانند آنان خشمناک می شود و اظهار خشم و به هر رفتار مهرانگیز نسبت به خود، واکنش نشان می دهد. در همین مرحله با مادر یا همبازیهایش همدردی می کند و می خواهد در مسائل خانگی و امور مربوط به دوستانش اظهارنظر کند.

کودک در سن های مدرسه ای نیازمند آزادی فعالیت و تصمیم است و از اینکه والدین در کارهای او دخالت کنند ناراحت می شود. اگر چنانچه میلی از امیال او از طرف بزرگسالان سرکوب شود موجب کج خلقی، اخم و ترشرویی یا دمدمه کردن او می شود.

در این سن «صداقت جمعی» یا «وفاداری گروهی» (grouployalty) کودک قوی است و به تشکیل جمعیت های همفکر ولی کم دوام می پردازد. جامعه های پسران و دختران- به ویژه در دوره ی طفولیت بعدی- از هم جدا می شوند. مخالفت جنسی میان کودکان گسترش می یابد. پسران با دختران سر به سر می گذارند و دختران معمولاً می کوشند که در فعالیت های پسران با آنها رقابت کنند.

احتیاج کودک به امنیت هیجانی و عاطفی (emotional security) ادامه دارد و او می خواهد مورد پذیرش معلم واقع شود و مقام و حیثیتی در میان افراد گروه یا همسالانش داشته باشد. چنانچه اعضای گروه یا همکلاسانش بیش از او مورد توجه و تمجید قرار گیرند حسادت وی تحریک می شود و او را به مخالفت یا فعالیت شدید وادار می کند.

کودک همینکه رشد و تکامل پیدا می کند در اوضاع گوناگون، واکنش های هیجانی مختلف از خود نشان می دهد. بدین معنا چیزی که ابتدا او را می ترسانید، اکنون نیروی کنجکاوی او را تحریک می کند و بعدها دیگر تأثیری در او ندارد. یادگیری و نضج در رشد و تکامل هیجانها به اندازه ای با یکدیگر بستگی دارند که بعضی اوقات تعیین تأثیر هر یک از آنها دشوار می شود.

نضج

واکنش های هیجانی کودک از قبیل فریاد، گریه، لبخند و خندیدن با رشد و نضج کودک ظاهر می شوند اگرچه فرصت یادگیری برایش موجود نباشد. این واکنش های هیجانی ابتدایی در همه کودکان، تقریباً در یک سن آغاز می شوند و بدون توجه به دگرگونی انگیزه هایی که بزرگسالان فراهم می آورند. آثار این نضج هیجانی را می توان در دوران کودکان کور و کر مادرزاد نیز مشاهده کرد.

یادگیری

تأثیر یادگیری را در رشد و تکامل هیجانی و عاطفی می توان در حرکات و اشارات و آثار چهره ای که در میان افراد به شکل یکسان عمومیت ندارند مشاهده کرد و هر یک نماینده فرهنگ خاص می باشد. مثلاً خاراندن صورت در میان ما نشانه ناراحتی و دست پاچگی است ولی در بین چینی ها علامت شادی بشمار می رود. همچنین، کف زدن در بین ما دلیل سرور و خوشی است در صورتی که در میان چینی ها نشانه تأسف و نومیدی می باشد.

به طور کلی تغییر پاسخ های هیجانی و عاطفی نتیجه تأثیرات متقابل پیچیده نضج و یادگیری است. توانایی کودک به ابراز پاسخ های عاطفی متفاوت از قبیل اندوه، ترس یا احساس لذت به نضج زیستی (بیولوژیک) و تجارب آموخته او بستگی دارد.

هیجان‌ها و عواطف مشترک کودکان

تشخیص نوع هیجانهای کودک در نخستین سال زندگی بسیار دشوار است و به تدریج که وی بزرگ می شود و تجربه هایی بدست می آورد هیجانهای او مشخص می شوند که اینک به بعضی از این هیجانها و عواطف اشاره می کنیم.

الف. هیجان ترس

هیجان ترس وقتی در فرد پیدا می شود که با حوادث و اموری برخورد کند و نتواند مستقیماً بدانها واکنش نشان دهد و بگریزد و این حوادث شامل انگیزه های الم انگیز و ناگهانی هستند که شخص برای آنها آمادگی ندارد. همچنین، اوضاع و حالاتی که برای فرد خطرناک باشند یا او چنین تصور کند موجب ترس می شوند.

نخستین انگیزه های ترس در کودکان صداهای ناگهانی بلند، فریاد تند و قوی، اختلال تعادل و احساس افتادن از جای بلند است. این انگیزه ها به تدریج برحسب مراحل رشد دگرگون می شوند. کودک در دوره طفولیت اولیه از اشخاص بیگانه و جاهای ناآشنا و احساس از دست دادن شخص معین- مثلاً مادر- می ترسد بعد در دوره ی طفولیت بعدی و نوجوانی و بلوغ، به مفهوم مرگ پی می برد از آن می ترسد. به این ترتیب، ترسهای او رشد پیدا می کنند و به ترسهای معنوی مانند ترس از شکست، بی آبرویی، سرزنش و انتقاد مربوط می شوند.

از این رو، می توان گفت که اساس و منشأ ترسهای کودک را- اعم از اینکه معقول یا غیرمعقول باشند- باید در تجارب او جستجو کرد. کودک از هر چیزی که موجب ترس او شود نفرت دارد چنانکه از دست زدن به گربه حتی دیدن آن، نفرت دارد و اظهار ناراحتی می کند.

از تجارب جرسیلد (Jersild) و هولمز (F.B. Holmes) چنین برمی آید که ترسهای کودک از سطح نضج و مراحل رشدش متأثر می شوند. چنانکه کودک در پایان دو سالگی از مادر نمی ترسد و حتی گاهی از دست زدن و بازی با آن لذت می برد. در صورتی که در نیمه سال چهارم از آن دور می شود و در پایان چهار سالگی ترس شدیدی از آن نشان می دهد.

علی اکبر شعاری نژاد

مقاله کامل را از بخش پیوست دریافت کنید.

Submitted by Anonymous (تایید نشده) on س., 01/21/2014 - 13:27