بررسی تأثیر کتاب‌های داستانی بر تقویت کارکردهای اجرایی مغز کودکان

شاید بیش‌تر بزرگ‌سالان از کودکان انتظار داشته باشند که آن‌ها بتوانند بر هیجان‌های‌شان مسلط شوند، واکنش‌های هیجانی‌شان را مهار کنند، برای دستیابی به هدف‌های‌شان، با پیش‌بینی خطرهای پیش رو، برنامه‌ریزی و مسائل را حل کنند و بر مشکلات چیره شوند. شاید برخی از بزرگ‌سالان نیز با این استدلال که «اگر کودکی همهٔ این انتظارات را بتواند برآورده کند، دیگر کودک به شمار نمی‌آید»، این توانمندی‌ها را ویژهٔ بزرگ‌سالان بدانند و چنین انتظاراتی را از کودکان، بیهوده بپندارند.

هر دو گروه از این بزرگ‌سالان، بر بخشی از واقعیت تأکید دارند. ما این انتظارات را از کودکان داریم اما باید بدانیم که بسیاری از بزرگ‌سالان نیز توان برآوردن آن‌ها را ندارند. این گروه از بزرگ‌سالان، کسانی هستند که در کودکی نتوانسته‌اند این مهارت‌ها را بیازمایند و تجربه کنند.
انتظار چاره‌سازی از کودک، ناظر بر مهارت‌هایی است که تحت عنوان «کارکردهای اجرایی مغز»[1] شناخته می‌شوند. کارکردهای اجرایی مغز پیامد فرایندهای عالی شناخت در مغز است که در سطوح فوقانی مغز پردازش می‌شوند. کارکردهای اجرایی، مجموعه مهارت‌هایی است که فرد از آن بهره می‌برد تا با عملکردی مطلوب، از موقعیتی دشوار و سخت بگذرد. موقعیت‌هایی که به برنامه‌ریزی، تصمیم‌گیری، استدلال‌ورزی، حل مسئله، پیش‌بینی پیامدهای یک رفتار و … نیازمند هستند. بنابراین کارکردهای اجرایی، گسترهٔ وسیعی از فرایندهای شناختی و در نتیجه توانمندی‌های رفتاری را دربرمی‌گیرد. از این رو در عصب‌شناسی، از کارکردهای اجرایی مغز با تعبیر «مدیر اجرایی» یا «رهبر ارکستر» یاد شده است که دستور می‌دهد چه بخش‌هایی از مغز فعال و چه بخش‌هایی خاموش باشند. [2] به‌این ترتیب، کارکردهای اجرایی را به‌عنوان شاخصی برای «چگونه» و «چه وقت» انجام دادن عملکردهای رفتاری عادی می‌توان توصیف کرد. [3]

بررسی تأثیر کتاب‌های داستانی بر تقویت کارکردهای اجرایی مغز کودکان

کارکردهای اجرایی، مستقل و گوناگون هستند، اما دستاورد یک فرایند عالیِ شناختی - عصبی است که در بخش فوقانی مغز، در قشر پیشانی [4] و پیش‌پیشانی [5] و چشم-پیشانی [6] پردازش می‌شوند. پردازشی که مستقل از فعالیت دیگر نواحی مغز نیست و با فعالیت دیگر سطوح مغز، و به‌ویژه پردازش‌های عاطفی و هیجانی مغز، پیوند دارد.
مهارت‌های برآمده از کارکردهای اجرایی مغز، همچون هر مهارت دیگری، به تمرین و تجربه نیاز دارد. به سبب این تمرین و تجربه، مدارهای عصبی لازم برای کارکردهای اجرایی در مغز تشکیل می‌شود و به‌تدریج بسط می‌یابد و محکم‌تر می‌شود.

بررسی تأثیر کتاب‌های داستانی بر تقویت کارکردهای اجرایی مغز کودکان

دورهٔ سنی کودکی تا نوجوانی، برای تمرین و تجربهٔ چنین مهارت‌هایی اهمیت بسیاری دارد. «بررسی تحولی کارکردهای اجرایی نشان داده‌اند که این کارکردها از همان دوران اولیه رشد (احتمالاً پایان سال اول زندگی) ظهور می‌کنند و به‌تدریج رشد می‌کنند. در ۲ تا ۵ سالگی تغییرات بسیار مهمی در آن‌ها رخ می‌دهد و در حدود ۱۲ سالگی، عملکرد کودک تا حد بسیار زیادی شبیه عملکرد بزرگ‌سالان می‌شود.»[7]

اما چگونه؟

کودکان تنها به سبب انتظار پدران و مادران و یا دستور و توصیه و نصیحت آنان، به بروز این مهارت‌ها قادر نخواهند بود. کودکان با این مهارت‌ها باید در متن زندگی آشنا شوند و موقعیت‌های ویژه‌ای را که به‌کار بردن این مهارت‌ها در آن‌ها نیاز است، تجربه کنند. همچنین، نوع رابطهٔ والدین و کودکان در پیدایش و تقویت کارکردهای اجرایی مغز مهم است. دستور و توصیه و نصیحت، ارتباط امن با کودک را مختل می‌کند. پیش و بیش از هر چیز، باید عواطف، احساسات و هیجان‌های کودک توسط پدر و مادر درک شود. به‌دنبال چنین درکی است که کودک می‌تواند دست به «تنظیم هیجانی»[8] بزند. این هم‌سویی و هم‌راستایی درونی با کودک، پایه ارتباط امن با کودک است. در نبود چنین ارتباطی، کودک احساس درک نشدن خواهد داشت و استرس و اضطرابِ برآمده از این احساس، مانعِ تشکیل مدارهای عصبی لازم برای نمایان شدن کارکردهای اجرایی مغز خواهد شد.

بنابراین کودکان از یک سو به‌صورت طبیعی ساختار عصبی لازم برای بروز مهارت‌های اجرایی را دارند و از سوی دیگر، برای رشد و تقویت این ساختار عصبی، به تجربه‌های باکیفیت و غنی نیاز دارند. خواندن، به‌ویژه خواندن کتاب‌های داستانی، افزاری بسیار مهم برای تجربه‌های این چنینی است.

خواندن در معنای گستردهٔ آن، تنها به مهارت خواندن حروف و واژه‌ها که از سال نخست دبستان آموزش داده می‌شود، محدود نمی‌شود. بلندخوانی کتاب برای کودک، پیش از آغاز دبستان نیز کودک را از ثمرات خواندن بهره‌مند می‌کند. از جمله این ثمرات، تقویت کارکردهای اجرایی مغز کودک است. میان خواندن و کارکردهای اجرایی مغز، پیوندی دوسویه برقرار است. یکی از مؤلفه‌های شناختی مهم که در کارکرد خواندن مؤثر است، کارکردهای اجرایی مغز است. همچنین خواندن، تمرین و تجربه‌ای مؤثر در تقویت مدارهای عصبی مغز برای بروز هر چه بیش‌تر این کارکردهاست.

از بنیادی‌ترین توانایی‌های لازم در بروز کارکردهای اجرایی مغز، «توجه کردن»، یعنی توانایی انتخاب بخشی از محرک‌ها و نادیده گرفتن بخش‌های دیگر است. کودکی که کتاب می‌خواند یا به صدای بلندخوان گوش می‌سپارد، اطلاعات را از متن دریافت می‌کند و به پردازش آن‌ها در مغز می‌پردازد. برای این منظور، کودک باید از ورود محرک‌های نامرتبط به حافظه‌اش، جلوگیری کند و آن‌ها را مهار کند. این مهار در دو سطح رخ می‌دهد: نخست در سطح شناختی، با مهار اطلاعات مزاحم و دوم، در سطح رفتاری با مهار رفتارهایی که در واکنش به آن اطلاعاتِ مزاحم بروز می‌کنند. در این روند، یکی از مهارت‌های پایه‌ای در کارکردهای اجرایی مغز، یعنی «بازداری»[9]، تمرین و تجربه می‌شود.

داستان‌ها بُرش‌های کوتاهی از زندگی واقعی‌اند که مشکلات این زندگیِ واقعی را برپایه سن مخاطب، در قالب گره‌های داستانی مطرح می‌کنند. چگونگی رویارویی شخصیت‌های داستانی با مشکلات و به بیان دقیق‌تر، با گره‌افکنی‌های یک داستان، مخاطب کودک را با الگوهایی از به‌کارگیری مهارت‌های اجرایی می‌تواند آشنا کند. شخصیت داستانی برای گذر از مشکل و رسیدن به فرجامِ خوش داستان، به کنش‌های عملی و ذهنی دست می‌زند. برنامه‌ریزی، استدلال، تفکر انتقادی، داوری اجتماعی، حل مسئله، مهار رفتار و تغییر و اصلاح آن و…، بن‌مایه‌های اصلی کنش‌های عملی و ذهنی شخصیت داستانی می‌توانند باشند.

یادگیری در معنای عصب‌شناختی، یعنی «شکل‌گیری دندریت‌های جدید یا ساختارهای مغزی جدید» و در نتیجه «تغییر سازمان‌دهی کارکردی مغز»[10]، هنگامی رخ می‌دهد که کودک در متن داستان با این کنش‌های عملی و ذهنی آشنا می‌شود و به کمک «حافظهٔ کاری»[11] در پی پاسخ به این پرسش برمی‌آید که دلیل موفقیت شخصیت داستانی و پیروزی او بر مشکلات، چه بود؟

اما پیش‌نیاز این یادگیری، عنصر لذت است. کودک باید از کتاب و داستان لذت ببرد و یادگیری در این لذت نهفته است. افزون بر عنصر ادبیت و خیال، همچنین شگردهای ادبی نویسنده در آفرینش عناصر زیبایی شناختی اثر، لذت کودک از داستان هنگامی رخ می‌دهد که گره داستانی با گره ذهنی-روانی کودک و یا مشکل واقعی او در زندگی منطبق باشد. یک داستان باکیفیت، امر و نهی و توصیه و نصیحت نمی‌کند، بلکه با عواطف و احساسات کودک هم‌سو و هم‌راستا می‌شود. این هم‌سویی و هم‌راستایی، دلیل الصاق کودک به کتاب می‌شود. این موضوع از زاویهٔ عصب‌شناختی اهمیت دارد. پردازش کارکردهای اجرایی در سطوح فوقانی مغز، با عملکرد سطوح پایینی و میانی مغز نیز مرتبط است. لوب پیشانی مغز ارتباط تنگاتنگی با سیستم لیمبیک مغز و پردازش عواطف دارد. از این رو یک اثر باکیفیت، سطوح گسترده‌تری از مغز کودک را درگیر پردازش می‌کند. بدون پردازش‌های عاطفی و هیجانی اولیه، امکان پردازش فرایندهای عالی شناختی، مانند کارکردهای اجرایی شدنی نیست. در این وضعیت نه لذت کودک از داستان ممکن می‌شود و نه امکان یادگیری فراهم می‌شود.


[1] Executive functions

[2] اسماعیلی، کرمعلی، علی‌زاده، سمانه و مهدی زراعی، «زیرساخت‌های عصبی کارکردهای اجرایی و اهمیت آن در آموزش و توان‌بخشی»، تعلیم و تربیت استثنایی، سال چهاردهم، شماره ۵، ۱۳۹۳

[3] کرامتی، هادی، «رابطهٔ کارکردهای اجرایی و ظرفیت حافظهٔ کاری با عملکرد خواندن دانش‌آموزان: نقش سن، جنس و هوش»، فصلنامه روان‌شناسی شناختی، دوره ۴، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۵

[4] Frontal cortex

[5] Prefrontal cortex

[6] Orbito frontal corte

[7] منبع پیشین

[8] تنظیم هیجانی عبارت از فرایندی است که فرد، هیجان را در راستای دستیابی به هدف، مهار و تعدیل کند. این تنظیم، به فرد کمک می‌کند تا در موقعیت‌های هیجان‌انگیز، عملکردی سازگارانه و اجتماعی‌تر داشته باشد.

[9] بازداری به توانایی متوقف کردن افکار، اعمال و احساس‌ها گفته می‌شود.

[10] تلخابی، محمود، «پیوند میان علوم اعصاب و تربیت: چالش‌ها و امیدها»، فصلنامه تازه‌های علوم شناختی، شماره ۲، تابستان ۱۳۹۱.

[11] حافظهٔ کاری یا Working memor فرایندی شناختی است که اطلاعات را موقت ذخیره می‌کند و فرد در هنگام نیاز، آن‌ها را می‌تواند پردازش کند و به‌یاد بیاورد. این پردازش به فرد توانایی درک گذشته در زمان حال و پیش‌بینی آینده را می‌دهد.

دیگر تصاویر
نویسنده
Submitted by editor74 on ی., 01/03/2021 - 09:05